خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزها در راه» ثبت شده است

دیروز در خبرها خوندم که حسن کامشاد، مترجم نامدار، در سن ۱۰۰ سالگی در لندن درگذشت. به واسطه شاهرخ مسکوب، با حسن کامشاد آشنا شدم. دوستانی که از نوجوانی و از اصفهان با هم دوست بودند و این دوستی تا مرگ شاهرخ مسکوب در فروردین ۱۳۸۴ شمسی ادامه داشت و اتفاقا با پایمردی حسن کامشاد بود که پیکر مسکوب به ایران برگشت و در ایران آرام گرفت. عکسی از حسن کامشاد هست که در کنار اردشیر (پسر شاهرخ)، زیر تابوت شاهرخ مسکوب رو گرفتند و در حال تشییع پیکر در جوار تالار وحدت هستند.

کتاب "حدیث نفس" به قلم حسن کامشاد، زندگینامه خود‌ نوشته اوست در دو جلد که بسیار از خوندنش لذت بردم و نکات عمیق و ظریف در اون وجود داره. 

در کتاب "روزها در راه" بسیار از حسن کامشاد نام برده شده و گویی این دوستی مسکوب و کامشاد، از اون دوستی های یک دست و صاف و بی ریای تاریخ بوده. 

حسن کامشاد همیشه دوست داشت تا سوگنامه مرگش رو شاهرخ مسکوب بنویسه، از اون سوگنامه هایی که به قول خودش در رثای سهراب سپهری، امیرحسین جهانبگلو و هوشنگ مافی نوشته. ولی بازی تقدیر چنین بود که شاهرخ مسکوب از این دنیا بره و حسن کامشاد بیست سال بعد از مرگ دوستش بمونه و مسئولیت تنظیم و پیگیری چاپ آثار منتشر نشده مسکوب رو هم به عهده بگیره.

خلاصه که او هم رفت و با هفت هزار سالگان سر به سر شد. روحش شاد.

  • . خزعبلات .

بزرگترین ترس زندگیم توی اردیبهشت اتفاق افتاد و بزرگترین اتفاق خوبی هم که میتونست برام بیفته، باز توی همین اردیبهشت افتاد. 

بزرگترین ترس، بارداری ناخواسته متین و متعاقبش پدر شدن من بود و بزرگترین اتفاق خوب هم این بود که بارداری پوچ بود. یعنی اپسیلونی حس به اینکه پدر بشم نداشتم و تا ابد نخواهم داشت.

چهارشنبه هفته قبل ۲۴ اردیبهشت، حدود ساعت ۱۱ صبح رفتیم بیمارستان سینا. اتفاقات زیادی افتاد و خلاصه فرداش پنجشنبه حدود ساعت ۱۸ عصر از بیمارستان خارج شدیم. اون شب رو من و متین توی یه اتاق با هم بودیم و با چشمای خودم دیدم که چه زجری کشید تا جنین پوچ از بدنش خارج بشه.

چون متین غذای بیمارستان رو دوست نداشت، تمام وعده ها رو از اسنپ فود گرفتم و متین هم فقط میل پاستا داشت.

عصر چهارشنبه، از طریق اپلیکیشن فیلم نت، به تماشای فیلم "جستجوگر" ساخته "محمد متوسلانی" نشستم. فضای خیلی خوبی داشت و بازی ها و داستان هم خوب بود. موسیقی فرهاد فخرالدینی هم به فیلم نشسته بود.

توی این مدت دو تا از مصاحبه های تاریخ شفاهی رو گوش دادم. اولی مصاحبه با "دکتر جلال متینی" بود که اتفاقا اخیرا مرحوم شدند. دو تا نکته خوب توی مصاحبه اش بود. اول اینکه گفت به نظر خودش، بعد از حمله اعراب به ایران و انقلاب مشروطه، تاسیس حزب توده در مهر ۱۳۲۰، بزرگترین اتفاق تاریخ ایران هست و اتفاقا من هم با نظر ایشون موافقم. در بخش دیگری از صحبت ها، به دکتر علی شریعتی پرداخت و اطلاعات جالبی دادند. چون ایشون رییس دانشگاه مشهد بودند.

دیروز و امروز ماموریت بودم. دیروز گرمسار و امروز عباس آباد میامی. توی مسیر دیروز مصاحبه تاریخ شفاهی با "بیژن صفاری" رو گوش دادم. امروز هم مصاحبه با "اسلام کاظمیه" رو گوش دادم. سراسر مصاحبه به یاد نوشته شاهرخ مسکوب در کتاب "روزها در راه" در مورد خودکشی اسلام کاظمیه افتادم. 

برای چندمین بار به یاد این افتادم که باید خلاصه کتاب ها و مصاحبه هایی رو که گوش میدم بنویسم.

اما نکته آخر این که اتفاقی با صدای خانمی در ابتدای آهنگی از حمید صفت برخوردم که این شعر رو میخوند: 

"با دل چون کبوترم، انس گرفته چشم تو" و ....

توی نت جستجو کردم و دیدم شعر برای فروغی بسطامی هست. صدای اون خانم و ملودی هم بسیار زیباست.

پ.ن:

. مدتی هست که دوباره حساب کاربری اینستاگرام خودم رو فعال کردم. واقعا غلط زیادی بود. بزرگترین دلیلش هم از دست دادن یه سری رویداد بود که فقط توی اینستاگرام میشد اون رو پیدا کرد.

بزرگترین رویدادی هم که از دست دادم، نمایشگاه آثار "رضا مافی" در موزه هنرهای معاصر تهران بود که بعد از چهل و اندی سال داشت برگزار میشد.

. من و متین به صورت جدی مشغول تماشای سریال "تفنگ سر پر" هستیم. تا الان ۳۴ قسمت رو تماشا کردیم.

. خدا رو بابت پوچ بودن بارداری متین، بی نهایت شکرگزارم. همه از خدا آرزوی بچه دارند و ما آرزوی عدم بچه دار شدن. خدا آرزوی هر آرزومندی رو برآورده کنه. آمین.

. این مدت کتاب سفرنامه ناصر خسرو با تصحیح دکتر محمدرضا توکلی صابری و با خوانش استاد مهدی سیدی رو گوش میدم. کتاب جالبیه. همون اولش از سمنان و آبخوری و چاشتخوران سمنان رد میشه و وقایع جالبی رو روایت میکنه. اما جالب ترین قسمتش تا این پنج شش قسمت، وصف "ابوالعلاء معری" بود. دقیقا توی روزهایی که درگیر این اتفاق بارداری ناخواسته بود، به یاد نوشته روی سنگ قبر ابوالعلاء افتادم که معنی فارسیش چنین هست:

" این جنایت پدرم در حق من است، در حالی که من چنین جنایتی رو علیه هیچ احدی نکردم "

و اشاره به اینه که او هیچ وقت نه ازدواج کرد و نه هرگز فرزندی از خودش پدید آورد. تقارن جالبی بود با اتفاقات اخیر زندگی من.

  • . خزعبلات .

روز یکشنبه 16 بهمن، که هم سی و هشتمین سال تولد من بود و هشتمین سال ازدواج من و متین، حدود ساعت 12.30 ظهر از رشت به طرف سمنان حرکت کردیم. روزها و شب های خوبی رو کنار خانواده سپری کردیم و از غذاهای ناب گیلانی بهره ها بردیم. اما دو تا اتفاق سفر برگشت رو هم خاطره انگیز و موندنی کرد.

چون زود حرکت کرده بودیم و ترافیک هم نبود، به متین گفتم اگه کاری نداره و حال و حوصله داره، بریم مزار دکتر مصدق که توی دهکده احمدآباد در نزدیکی های نظرآباد و آبیک هست. خلاصه با موافقت متین و راهنمایی اپلیکیشن "نشان"، به طرف منزل دکتر مصدق حرکت کردیم و اتفاقا مسیر فرعی سر راستی هم داشت. توی روستا هیچ نشانی یا هیچ تابلویی از اینکه اینجا مدفن دکتر مصدق هست، دیده نمی شد. از اون جایی که می دونستم دیوارهای حصار منزل ایشون کنگره دار هست، بالاخره پیداش کردم و چرخی در محیط حصار زدیم و این عکس هم شد یادگار این دیدار:

می دونستم ورودی به باغ و منزل ایشون بسته است، با این حال، متین زنگ درب باغ رو زد و باغبون و نگهبان اونجا، بعد چند دقیقه در رو باز کرد و گفت شرمنده شما هستم و از این حرفا و خلاصه نشد که بریم داخل. متین یه جعبه کلوچه به نگهبان پیر داد و ما هم برگشتیم به ادامه مسیر برگشت خودمون.

اما اتفاق بسیار زیبای دوم این بود که در بزرگراه حرم تا حرم بودیم و موقع غروب آفتاب. آفتاب که طبق معمول در سمت غرب داشت پشت کوه ها پنهون میشد و آسمون هم عجیب سرخ گون شده بود که سمت مقابل دیدم ماه شب چارده، داره از کوه دقیقا مقابل محل غروب خورشید، طلوع میکنه. اتفاقی سرم رو به سمت چپ که جهت شمال بود برگردوندم و دیدم دماوند دیده میشه. من و متین بودیم و خورشید و ماه و دماوند و عجیب که با این وضعیت جوی و ابری، دماوند خیلی واضح دیده میشد. همون جا یاد وحید افتادم که قبل ها، عکسی از دماوند و کاروانسرای دیر گچین فرستاده بود که این عکس بی نهایت زیبا باشه:

بعد دیدن این صحنه ها، قصد بعدیم اینه که دفعه آینده که به سمت رشت میریم، دیداری هم از کاروانسرای دیر گچین داشته باشیم که از محل اتصال بزرگراه های حرم تا حرم و غدیر، حدود 10 کیلومتری فاصله داره و خودم این تصویر بالا را با چشمای خودم ببینم. چنین باد. 

  • . خزعبلات .