خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زنجان» ثبت شده است

الان در ابتدای بزرگراه غدیر هستیم و راهی به سوی سمنان. حدود ساعت ۸.۱۵ صبح وسایل به دست و شال و کلاه کرده، از میدان آزادی زنجان به سمت سمنان حرکت کردیم.

دیروز روز خوبی بود. ساعت ۸ صبحانه رو خوردیم و قبل از ساعت ۹ در شرکت پارس سوییچ بودیم. رفتیم برای تایپ تست های یکی از بریکر هایی که خریدیم و تست ها به خوبی انجام شد. البته آخرین تست داشت سر خر می شد ولی اون هم به خیر گذشت. صورتجلسه تست ها رو نوشتیم و برای صرف ناهار به رستوران هتل جهانگردی زنجان رفتیم. دومین بار بود که به اونجا می رفتم. ناهار رو خوردیم و برای استراحت به سمت مهمانسرا حرکت کردیم. شب برای گشت و گذار به شهر رفتیم. یه ساطور کوچیک از شهر چاقوها خریدم و کمی خیابون ها رو گز کردیم و همراهان هم خریدهایی کردند و برای شام دوباره رفتیم به رستوران "ایی گونلر" که الحق غذاهاش لذیذ و خوشمزه است. مثل دفعات قبل بسیار هم شلوغ بود و کلی مشتری داشت. چون این چند روز خیلی غذا خورده بودم، برای شام سوپ و سالاد سفارش دادم. دوباره اومدیم به مهمانسرا، ولی مثل شب قبل، باز خوابم نمی اومد و تا دیر وقت بیدار بودم. آخر هم به دریوزگی خوابم برد.

صبح دوستان رفتند برای صبحانه و منم وسایلم رو جمع کردم و الان هم که توی جاده هستیم. کلی کار هست که به محض رسیدن به سمنان انجام بدم. کارهای عقب مونده شرکت، تعویض روغن ماشین، تمدید بیمه ماشین، پیگیری وام و مهم تر از همه پیگیری حساب ملی سابقم که طی یک فرآیند ساده تبدیل به تجاری شده بود و برام کلی مالیات بریده اند. همین.

  • . خزعبلات .

الان که بعد از مدتها می نویسم، در بزرگراه حرم تا حرم هستم. در مسیر ماموریت کاری به زنجان. ماموریتی که دوشنبه به پایان میرسه.

اتفاقا دیروز همین مسیر رو طی کردیم، البته مسیر مقابل رو و با متین از رشت به سمنان برگشتیم.

سفر رشت مثل تموم کارهای دیگه زندگیمون یهویی اتفاق افتاد. دوشنبه شب گذشته حدود ساعت ده و ربع شب بود که متین عکس بچه گربه های حیاط خونه رشت رو بهم نشون داد و گفت حالا که فردا تعطیل شده، پایه ای بریم رشت؟ من هم که منتظر چنین لحظه ای بودم. موافقت کردم و سریع وسایل رو جمع کردیم و سری هم به منزل سمنان زدیم و وسایل دیگه ای رو هم که میخواستیم برداشتیم و به طرف رشت حرکت کردیم. قبل از رفتن دوربین های راهداری خصوصا گردنه کوهین رو چک کردیم، اما دریغ از قطره ای برف و بارون. صبح اون روز اتفاقا اومده بودیم سمنان و یه سری کارهای بانکی رو انجام دادیم و ناهار رو هم مهمون پدر و مادرم بودیم. بعد مدتها کباب کوبیده آقای غریبشاهیان رو خوردیم. 

خلاصه ساعت ۰۰.۱۵ بامداد سه شنبه به طرف رشت حرکت کردیم. به آرادان که رسیدیم یه قهوه اسپرسو دوبل خوردم که تا رشت خیال من و متین از بابت خواب راحت باشه.

حدود ساعت ۶.۱۵ صبح به رشت رسیدیم. صبحونه هلیم رشتی انتظار ما رو می کشید. صبحونه رو خوردیم و دقایقی بعد خوابیدیم.

بر خلاف انتظار، روز چهارشنبه که فکر می کردیم با توجه به برودت شدید هوای کل کشور تعطیل باشه، تعطیل نشد و من چون توی تهران جلسه داشتم، با هماهنگی هایی که انجام دادم، از همون رشت به صورت ویدئو کنفرانسی توی جلسه شرکت کردم. متین هم با معاون مدرسه اش هماهنگ کرد و کارها جور شد.

همون چهارشنبه علی تونست قرص های مخصوص بیماری مادر رو بگیره. اما چهارشنبه شب مراسم عقد پسرعموی متین هم بود. مراسم خوبی بود و دیدار بستگان متین میسر شد.

روز پنجشنبه برای کارهای تغییر مالکیت سیم کارت متین اقدام کردیم و بالاخره شر این قضیه رو کندیم.

حدود ساعت ۱۴ ظهر من و مادر متین با اسنپ به خونه برگشتیم و متین و دخترعمه اش نرگس، با ماشین ما به سمت منطقه آزاد انزلی حرکت کردند و حدود ساعت ۲۱ به خونه برگشت.

جمعه بعد از بیدار شدن از خواب و جمع کردن وسایل به سمت سمنان حرکت کردیم. از نزدیک سرای مهدیه رشت، برنج و چای خریدیم و سیر و باقلا و سبزی خریدیم. ناهار رو توی یکی از رستوران های رودبار خوردیم. نکته جالب این بود که سیر تازه رو آوردیم و با ناهار مفصلمون خوردیم. قبلش هم از زیتون صدر خرید های خودمون و دوستان رو انجام دادیم. حدود ساعت ۸ شب به سمنان رسیدیم. اول به دیدار مادر و پدرم رفتیم و بعد به سمت شهمیرزاد حرکت کردیم. شام خوردیم و دوش گرفتیم و تا بریم بخوابیم ساعت شد دوازده و نیم.

اما دوره پنجم شیمی درمانی مادر از ۲۰ تا ۲۷ بهمن بود. به خاطر تعطیلات بابت برودت هوا، متین با من به تهران اومد و این دوره رو با من بود. روز سه شنبه ۲۳ بهمن به طرف تهران حرکت کردیم. روزها مادر رو می بردم برای تزریق و باقی روز در منزل بودیم.

چهارشنبه شب ۲۴ بهمن به اطراف میدان انقلاب رفتیم و سر از کتابفروشی مولی در آوردیم و با مهندس حسین مفید سلام و احوالپرسی کردیم و با اسنپ به منزل برگشتیم. پنجشنبه شب به اتفاق متین برای پیاده روی از منزل خارج شدیم و برای اولین بار سر در دانشکده فنی دانشگاه تهران و کمی جلوتر کوی دانشگاه تهران رو مشاهده کردم. همون شب خبردار شدیم که دقیقا شب قبل امیر محمد خالقی، دانشجوی دانشگاه تهران توسط دو نفر به قتل رسیده.

جمعه ۲۶ بهمن  به همراه متین و مادر رفتیم به چهار راه امیر اکرم و پاساژهای اطرافش برای خرید لباس. متین کلی لباس خرید و مادر هم چند تا لباس برای خودش گرفت. چون مادر باید دارو می خورد، در پارک دانشجو نشستیم و ناهاری که متین درست کرده بود رو خوردیم و دوباره کمی خیابون ها رو گز کردیم و به خونه برگشتیم.

اما اتفاق بد حدود ساعت ۲ بامداد شنبه ۲۷ بهمن رخ داد. متین بیدارم کرد و دیدم مادر از درد به خودش می پیچه. سریع لباس پوشیدیم و با پیشنهاد متین مادر رو به اورژانس بیمارستان شریعتی بردیم و دقیقا تا ساعت ۷.۵۶ صبح اونجا بودیم. کارهای ترخیص مادر رو انجام دادم و سریع آوردمش به ساختمون امید برای تزریق روز آخر دوره پنجم. بعد از اتمام تزریق من هم برگه ای که روز قبل فراموش کرده بودم از پزشک معالجش بگیرم، از فلوی دکتر گرفتم و بعد از دو روز کامل استرس، کارها انجام شد و بعد از گرفتن نتیج خون و عکس های سی تی اسکن به طرف سمنان حرکت کردیم.

این مدت علاوه بر شلوغ بودن، اصلا حوصله نوشتن نداشتم و الان که به عوارضی دوم بزرگراه غدیر رسیدیم، این پست طولانی رو به اتمام می رسونم.

پ.ن:

۱۸ و ۱۹ اسفند دو تا ماموریت طولانی به کالپوش و بیارجمند داشتم. 

این مدت مستند ۱۶ قسمتی جدید جاده ابریشم و کلی مستند تماشا کردم. فیلم ستارخان علی حاتمی رو تماشا کردم. صدای بیژن مفید توی تیتراژ پایانی که مرغ سحر رو میخوند عالی بود‌. به همسر بیژن مفید، خانم جمیله ندائی که توی این فیلم بازی می کردند، از طریق فیسیوک پیام دادم و یاد بیژن مفید رو زنده کردیم. ایشون گفتند که در تیتراژ ابتدایی هم صدای بیژن مفید هست و چون فیلمی که من می دیدم چیزی از صدای بیژن مفید در تیتراژ ابتدایی نداشت، جستجو کردم و در سایت "راوی حکایت باقی"، آهنگی که خانم ندائی می گفتند رو پیدا کردم و چقدر زیبا بود.

تکمیلی:

الان ساعت ۲۱.۴۰ شب. ناهار رو در رستوران ایی گونلر خوردیم که واقعا عالی بود. کلا رستوران طرف قرارداد شرکت پارس سوییچ همین رستوران هست. حالا برای شام هماهنگ کردیم و اومدیم رستوران گاراژ تا شام فست فود بخوریم. منتظر شام هستیم.

تکمیلی:

ساعت ۲۳ هست و دقایقی هست از رستوران گاراژ پیاده اومدیم مهمانسرای خودمون در ضلع جنوبی میدان آزادی زنجان. غذای رستوران خوب بود. سالاد های سزار و سالاد مخصوصش که سس بالزامیک داشت، بی نهایت خوشمزه بود. جای همه شکم پرستان خالی.

  • . خزعبلات .

الان قزوین هستیم. ساعت 7 صبح بیدار شدم و چون حدود ساعت 4 صبح خوابیده بودم و هنوز خستگی توی تنم بود، یه دوش گرفتم و سریع رفتیم برای صبحونه. فقط یه کره و مربای هویج و چای خوردم و راه افتادیم سمت کارخونه برای تست ها. قرارمون ساعت 8 صبح بود ولی دوستان ساعت ده دقیقه به نه اومدند. باز خوبه تست رو همون ساعت 8.15 شروع کردیم. تست ها با موفقیت انجام شد و اتفاقا خیلی هم نکات خوب و آموزنده فنی دا‌شت. بعد اتمام تست ها، ناهار رو توی هتل جهانگردی خوردیم و به سمت سلطانیه حرکت کردیم. بالاخره بعد از حدود 16 سال، به دیدار سلطانیه رفتم. واقعا زیبایی درون و بیرونش قابل وصف نیست. بعد هم سری به مقبره ملاحسن کاشی زدیم که مثل یه نگین زیبا بود وسط اون دشت زیبا، اونم توی اردی بهشت. دیدار با جناب دکتر امیرحسین اللهیاری، به دلیل مشغله کاری ایشون، امروز هم میسر نشد. الان هم قزوین هستیم و در مسیر بازگشت. در مجموع سفر خوبی بود، هم فال بود و هم تماشا. 

  • . خزعبلات .

ساعت 11.15 صبح امروز از سمنان حرکت کردیم. من و راننده ای که اومده بود دنبالم. ساعت 6.15 هم رسیدیم زنجان و یک راست اومدیم هتل سپید. ناهار رو در آفتاب صحرایی خوردیم که بارها با متین ناهار و شام خورده بودیم، البته این بار در بخش رستوران سنتیش. از سمنان تا قزوین گرم بود و از اونجا تا زنجان، خنک بود و نم بارونی هم زد. در مسیر تابلوی شهر ابهر به چشمم خورد و به یاد دکتر امیرحسین اللهیاری افتادم. توی اینستاگرام بهشون پیام دادم برای دیدنشون که چون خارج از شهر بودند، میسر نشد و دیدار افتاد به فردا انشاالله. سال 1385 از طرف دانشگاه برای بازدید شرکت پارس سوییج، اومده بودیم زنجان و برای اولین بار گنبد سلطانیه رو از دوردست دیدم. امروز بعد از حدود 16 سال، دوباره گنبد سلطانیه رو از دوردست دیدم. حالا قرار شده فردا، بعد از تست ها بریم به دیدارش، البته از نزدیک و همچنین دیدار مقبره ملاحسن کاشی که یادی از خاطرات دوردست من و مین رو با خودش به همراه داره. بعد هم انشاالله دیدار دکتر اللهیاری عزیز.

امروز بعد از گذاشتن وسایلمون توی هتل، رفتیم داخل شهر که البته همه جاهایی که می خواستیم بریم، بسته بود. موزه مردان نمکی و رختشوی خانه و حتی مسجد جامع! انگار انتظار دیدار این بناها در سرنوشت من نوشته شده.

و حرف پایانی. دلم برای متین تنگ شده. منتظر فردا شب هستم که انشاالله برسم سمنان تا مثل امشب تنها نخوابه. همین.

 

پ. ن:

امروز خبردار شدم دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در کانادا و غربت درگذشتند. دوست نزدیک دکتر محمدجعفر محجوب و مرتضی کیوان و نسل خوب اون روزگار ایران. روح همشون شاد. 

  • . خزعبلات .

حدود ده دوازده ساعت دیگه، قراره برای یه ماموریت کاری، برم زنجان. بیشتر از امورات فنی و کاری، مشتاق دیدار گنبد سلطانیه هستم. انشاالله اگه به مقصود رسیدم، خواهم نوشت. همین. 

  • . خزعبلات .