خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید حسین نصر» ثبت شده است

امروز ماموریت بودیم. رفتیم ایوانکی برای بازدید از سرویس تجهیزات. به هر دو تا پست سر زدیم. برنامه دیر شروع شد. رفت و برگشت توی حالت گیجی و منگی بودم و برای گذران وقت، مصاحبه سایت آرته باکس با دکتر نصرالله پورجوادی رو گوش دادم. زندگی این آدم و دغدعه هاش، منو یاد زندگی عارف (دوست من) انداخت. جالب ترین نکته زندگی ایشون که به علم انساب دوستی من هم ربط پیدا میکنه این نکته است که ایشون در جوانی به جرگه دراویش نعمت اللهی نوربخشی در میان و بعد از مدتی با خواهر دکتر جواد نوربخش ازدواج می کنند که البته همسر ایشون از همون اول درگیر بیماری MS میشن و بالاخره مرحوم میشن. نکته دیگه اینجا دکتر سید حسین نصر، استاد راهنمای تز دکترای ایشون بودند.

از این به بعد سعی میکنم یافته ها و شنیده های جالب هر روز رو به صورت نکته ای بنویسم تا فراموش نشه. کلی چیز توی یادم بود ولی کم کم داره فراموشم میشه.

امروز توی اینستاگرام می چرخیدم و به شجرنامه مرتضی ممیز برخوردم. جد ایشون حاج میرزاحسن ممیز بودند که شغل ایشون ممیز املاک سلطنتی ناصرالدین شاه بوده و به همین خاطر نام خانوادگی اونها ممیز شده.

امروز از ماموریت که اومدم، رفتم خونه سمنان، چون صبح ماشین رو اونجا پارک کرده بودم. مامان کلی وسیله داد و اومدم شهمیرزاد. متین از مدرسه اومده بود دفتر وحید و منم خودم رو به اونجا رسوندم. وحید رو دیدم و مثل همیشه از اینکه چرا مهندسی خوندیم و ایران موندیم، می نالید. بعد اومدیم خونه و متین ماکارونی درست کرد و با پیاز و ترب طمع دار شده دیروز خوردیمش. انقدر خوردیم که حد نداشت. بعد هم افقی شدیم و خوابیدیم. ساعت شش و نیم بیدار شدیم و رفتم چای بذارم که زدم قوری رو شکستم. الان هم میخواهیم بریم بیرون و یه دوری بزنیم و برگردیم ادامه زندگی. همین.

پ.ن:

بخش "موسیقی های خوب من" در قسمت بالای وبلاگ رو از دیشب شروع کردم به درست کردن. سعی میکنم روزی حداقل یه دونه از آهنگ هایی که خیلی دوستشون دارم رو اینجا بذارم که هم کلکسیونی برای خودم بشه و هم اینکه شاید بقیه از ذائقه موسیقایی من خوششون اومد و به دلشون نشست.

  • . خزعبلات .

بعد از مدت ها اومدم چند خطی بنویسم، بابت اتفاقات خوبی که در این مدت افتاد. روز شنبه، ساعت 10 صبح، متین رو رسوندم ایستگاه قطار و بعد از خداحافظی، مجدد به اداره برگشتم. متین با ده تا دانش آموز برای یه اردوی دانش آموزی راهی مشهد شد تا به قول خودش بعد از 16 سال دوباره اون شهر رو ببینه. روزهای شلوغی رو پشت سر میذاره ولی اتفاقاتی که دیشب برای خانم همراهش پیش اومد، واقعا غافلگیر کننده بود و تا 5 صبح توی بیمارستان بودند و بلافاصله پیگیری ادامه کارهای مربوط به اردو. عصر امروز بود که پیام داد که میخواد بعد از 36 ساعت بی خوابی، یه ذره استراحت کنه. خلاصه اینکه پنجشنبه صبح هم قرار هست برگردند.

اما توی این مدت، عارف از آمریکا اومده بود و سه بار همدیگه رو دیدیم. دو بار در منزل ما و یک بار در شهمیرزاد و ویلای پدر عارف. حرف زدیم و حرف زدیم تا بالاخره فتح بابی شد برای آشنایی با چند مصاحبه و کتاب که چقدر گیرا و جذاب بودند و مثل نوری، راهگشای آدم. مصاحبه های صوتی 9 ساعته رو تموم کردم و بار آخر، مصاحبه های جدیدی بهم داد که اون ها هم خیلی راهگشا بودند. البته هنوز تمومشون نکردم.

اتفاق جالب دیگه این چند روز اخیر این بود که وقتی خونه تنها بودم، هارد اکسترنال خودم رو وصل کرده بودم به تلویزیون و مستندهایی که دانلود کرده بودم رو تماشا می کردم. مثلا دیروز مستندی دیدم به اسم "من اکبر اعتماد، اتم می شکنم". مستندی راجع به اولین رییس سازمان انرژی اتمی ایران و موسس دانشگاه بوعلی همدان. مستند خوبی بود و چقدر نکات ریز و درشت و کارگشای تاریخی و سیاسی لابلاش نهفته بود.

اما متاخرترین اتفاق، حدود ساعت 11 شب دیشب رخ داد. پسرعموی من توی اینستاگرام، کلیپی از نوازندگی یه گیتاریست گذاشته بود که به محض شنیدنش، تموم وجودم درگیر آهنگ شد. چون هیچ نام و نشونی نداشت، تصمیم گرفتم هر طور شده، اسم قطعه و نام نوازنده رو پیدا کنم. توی کلیپ دیدم که روی دسته گیتار، یه عود در حال سوختن هست. رفتم و عود رو به انگلیسی جستجو کردم و به کلمه Joss Stick رسیدم. بعد با گیتار جستجوش کردم و در جا فیلمی از همون نوازنده اومد و یوتیوب رو باز کردم و اسم نوازنده رو پیدا کردم:

Estas Tonne

نوازنده ای اوکراینی. بعد به کمک هشتگ در اینستاگرام، اسمش رو جستجو کردم و بلافاصله اون کلیپی که پسرعمو گذاشته بود رو پیدا کردم. توی کامنت ها اسم اون قطعه نوشته شده بود:

A Meditative Experience

و بعد قطعه رو دانلود کردم و از دیشب به صورت لاینقطع مشغول گوش دادن بهش هستم. دلم میخواد برم صوفی آباد، مزار شیخ علاءالدوله. شاید رفتم. دیشب وحید حدود دو ساعتی مجردی اومد خونه ما و مثل قدیم ها کلی حرف زدیم. دوست دارم باز هم بگم که هر آدمی، یه دایره خیلی کوچیک داره که به حدود تنهاییش خیلی نزدیکه و آدم های خیلی کمی رو به اونجا راه میده. امیر و وحید، دو نفری بودند که توی اون دایره بودند، امیر که رفت، فقط مونده وحید. وقتی قراره ما بریم خونه اونا یا اونا قراره بیان خونه ما، من سر از پا نمی شناسم. راست گفته سعدی که "ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی". خدا نگهدارش باشه. 

  • . خزعبلات .