خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماندانا عرشی» ثبت شده است

این پست رو باید دقیقا یک سال پیش در چنین روزی، یعنی ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ می نوشتم که هم جزییات ماوقع خوب به یادم بود و هم یک نفر مهم زنده بود. اتفاقات خیلی تصادفی رخ داد و تاریخ ها هم تصادفی با هم جور در اومد. اما داستانی که دقیقا یک سال از وقوعش گذشته این بود:

یکسال قبل دقیقا ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، یهو از خواب پریدم، خوابم نمی اومد و اومدم توی هال و روی مبل سه نفره دراز کشیدم. انگار یهو یکی زده توی گوشم و بیدارم کرده باشه و گفته روی مبل دراز بکش و هر کاری میگم انجام بده. اون روزها تازه از شیراز برگشته بودم و درگیر گفت و گوهای ایمیلی خودم با امیرحسین فطانت بودم. یهو زد به سرم که حالا خوابم نمیاد، برم و آمار دقیق اون زن اسلحه به دست در روزنامه کیهان ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ که دقیقا ۴۴ سال از چاپش می گذشت رو پیدا کنم که عکس زیر باشه (با کلیک روی تصویر، می تونید عکس رو با کیفیت اصلی نگاه کنید):

عکس با کیفیت تر خانم ماندانا عرشی رو در زیر مشاهده می کنید (با کلیک روی تصویر، می تونید عکس رو با کیفیت بالاتر نگاه کنید):

 

از کتاب "یک فنجان چای بی موقع؛ رد پای یک انقلاب" نوشته امیرحسین فطانت، یافته بودم که این زن "ماندانا عرشی"، خواهر "زیبا عرشی" (همسر سابق امیر حسین فطانت) هست. به طرق مختلف از گوگل جستجو کردم و نتیجه ای عایدم نشد، تا اینکه کلمه "ماندانا عرشی" رو با کوتیشن جستجو کردم و به نتیجه جالبی رسیدم. اسم خانم "ماندانا عرشی" در اطلاعاتی یک شرکت ساختمانی در شیراز به ثبت رسیده بود. برهان قوی اول همین بود، چون در کتاب امیرحسین فطانت نوشته بود که در شیراز زندگی می کنند. حقیقت دومی که باز از روی کتاب آقای فطانت می دونستم، این بود که از همسر خانم "ماندانا عرشی" که باجناق سابق آقای فطانت باشند، با عنوان "نصرالله ر." یاد شده بود که مهندس ساختمان بودند.

طبق اطلاعات مندرج در اطلاعیه ثبت اون شرکت ساختمانی، نام یکی دیگر از اعضای هیات مدیره "نصرالله روحی نژاد" بود. با کنار هم گذاشتن این اطلاعات، میشد متوجه شد که خانم "ماندانا عرشی" در ایران هستند و نام همسرشون هم "نصرالله روحی نژاد". نام اون شرکت ساختمانی هم "سقف آوید" بود.

بعدها در جستجو در نت به یک تصویر از آقای "نصرالله روحی نژاد" رسیدم که عکس جالبی هست و دو باجناق هم اسم یعنی "نصرالله روحی نژاد" همسر خانم "ماندانا عرشی" و "نصرالله کسراییان" همسر دوم خانم "زیبا عرشی" در یک عکس کنار هم هستند. در تصویر زیر، آقای "نصرالله روحی نژاد"، اولین نفر از سمت راست و آقای "نصرالله کسرائیان"، اولین نفر از سمت چپ هستند. (با کلیک روی تصویر، می تونید عکس رو با سایز اصلی نگاه کنید).

همون شب، پس از کشف این حقایق میخواستم با آقای فطانت در این مورد حرف بزنم که نزدم و نزدم تا اینکه آقای فطانت در ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ امسال درگذشتند. 

این هم خاطره ای از بسیار خاطراتی که در ذهنم هست و هنوز وقت نکردم اونها رو بنویسم.

این پست طولانی در مسیر ماموریت کاری سمنان به دامغان و در معیت همکارم حیدر و راننده خوبمون علی و در حین گوش دادن به نسخه با کیفیت آهنگ فوق العاده زیبا و ارکسترال "کجایید ای شهیدان خدایی" هوشنگ کامکار نوشته شد. امروز بعد مدتها حیدر رو دیدم.  دو روز من اداره نبودم و دو روز هم ایشون مشهد بود. اگه بخوام دقیق بگم آخرین بار ۱۷ بهمن که برای ارزیابی میدانی رفته بودیم شاهرود دیده بودمش و امروز بعد ۸ روز و مجددا در روزی که ارزیابی میدانی داریم، دیدمش. خیلی همکار خوبیه. در یک کلمه اگه توصیفش کنم، خیلی "با مرامه". 

اما دیروز کار اورهال تپ چنجر عجیب طول کشید و ساعت ۷ شب بالاخره ترانس برقدار شد و برگشتیم خونه. تا رسیدم خونه شام خوردم و من روی یه مبل سه نفره دراز کشیدم و متین روی مبل سه نفره دیگه. دقایقی نگذشت که متین گفت بریم بخوابیم؟ من خسته بودم و گفتم بریم. رفتیم بخوابیم که خوابم نمی اومد. دوباره اومدم توی هال که چند دقیقه بعد متین هم بیدار شد و دوباره اومد توی هال. من از شدت خستگی خوابم نمی اومد و متین هم یه خواب خوبی کرده بود و چون متوجه شده بود که کنارش نیستم، اونم بیدار شده بود و اومده بود پیشم. خلاصه به هر دریوزگی بود خوابیدیم، بگذریم که نصفه شب دوباره اومده بودیم روی مبل سه نفره ها و صبح از اونجا از خواب بیدار شدیم.

  • . خزعبلات .

همون اوایل زندگی مشترک من و متین، همون اولین بارهایی که می رفتیم به رشت، یکی از دلخوشی های بزرگ من، سیر در کتابخونه پدر متین بود. هر بار به کتاب جدیدی بر می خوردم و اتفاقا آخرین بار که شهریور امسال رفتیم هم چند تا کتاب ناب، میون اون همه کتاب پیدا کردم. از داستان خودمون دور نشیم. خوب یادم هست که طبقه پایین کتابخونه، برای کتاب های نفیس و با قطع بزرگ بود. یه روز شروع کردم به کاوش توی کتابهای این ردیف و کتابی رو بیرون کشیدم که روش با خط نستعلیق زیبایی نوشته شده بود: "شمال" و در زیر عنوان کتاب، اسم دو نفر که تا اون روز هیچ ازشون نشنیده بودم: "نصرالله کسرائیان" و "زیبا عرشی". کتابی بود از عکس های زیبای جناب کسرائیان و توضیحات خانم عرشی. 

توی نت اسامی رو جستجو کردم و هر چه بود از آقای کسرائیان بود و از خانم عرشی چیزی نبود، جز همکاری با آقای کسرائیان. بعدها جایی خوندم که این دو نفر زن و شوهر هستند. از روی شناسه چاپ کتاب به دست آوردم که جناب کسرائیان متولد 1323 و خانم عرشی متولد 1330 شمسی هستند. چند سال بعد هم مصاحبه سایت آرته باکس رو با جناب کسرائیان دیدم و بیشتر از شخصیت و کارها و عکس هاشون لذت بردم. جناب کسرائیان به عنوان پدر عکاسی قوم نگاری ایران شهرت دارند و به علت تحصیلات خانم عرشی در زمینه مردم شناسی، مجموعه عکس های مختلفی از اقوام و مکان های ایران رو انتشار دادند. خودم دو مجموعه عکس های ایشون رو دارم، کتاب های "گذار" و "قشقایی ها" که واقعا زیبا هستند. 

این شد داستان اول که سال ها توی ذهنم بود و در همین جا ختم میشه.

اما داستان دوم، چند روز پیش از دل داستان زندگی امیرحسین فطانت و از میون سطرهای کتاب "یک فنجان چای بی موقع، رد پای یک انقلاب" زنده شد. آقای فطانت در بخشی از زندگی خودشون که به دوران دانشگاه شیراز بر می گشت، خاطره ای از اولین برخورد خودشون با دختری به اسم "زیبا" رو شرح می دادند که در اعتراضات دانشجویی با هم چشم تو چشم شده بودند و گفتند که این" زیبا" بعدها، اولین همسر ایشون شد. جناب فطانت متولد 1328 شمسی هستند و نوشته بودند من دانشجوی سال دوم دانشگاه در رشته پزشکی و زیبا دانشجوی سال اول دانشگاه در رشته روانشناسی، پس میشد نتیجه گرفت به طور طبیعی، "زیبا"ی داستان آقای فطانت متولد 1329 یا 1330 باشه. زندگی آقای فطانت و همسرشون "زیبا"، چهار سالی ادامه داره تا اینکه در 29 بهمن 1357، با فتح ساواک شیراز توسط انقلابیون، اسم آقای فطانت به عنوان لو دهنده کرامت دانشیان به سر زبون ها میفته و زندگی این دو نفر در همین نقطه به پایان میرسه.

بعد تر آقای فطانت داستان عکسی رو روایت کردند که بر روی جلد روزنامه کیهان مورخ 25 بهمن 1357 هم درج شده که عکس زیر هست:

و این خانم طبق روایت آقای فطانت، خواهر همسرشون بودند، زنی به اسم "ماندانا" که در دانشگاه ملی و در یکی از رشته های علوم انسانی تحصیل می کردند. هیچ نشانی از نام خانوادگی "زیبا" یا "ماندانا" داده نشده بود، تا اینکه نصفه شبی که عصرش از اورژانس مرخص شده بودم، از خواب پریدم و به وبلاگ آقای فطانت رفتم تا نشونه های بیشتری از این دو خواهر در بیارم، خصوصا اینکه نشونه ها بهم می گفت ربطی بین زیبا عرشی کتاب های کسرائیان و زیبای امیرحسین فطانت وجود داره. توی وبلاگ در شرح عکس بالا نوشته بود که این عکس ماندانا ع.، خواهر همسر سابق منه و از روی همین "ع." باز مطمئن شدم این دو زیبا، یک نفر هستند. کتاب رو ادامه دادم تا جایی که به روایت آخرین دیدار امیرحسین و زیبا در بابلسر می رسید و نوشته بود که زیبا، دانشجوی دکترای رشته مردم شناسی بود و باز این شک که این دو زیبا، یکی هستند بیشتر تایید شد. مصاحبه های آقای کسرائیان رو دقیق تر خوندم و جایی دیدم که گفتند همسرشون زیبا عرشی، دانشجوی دکتری رشته مردم شناسی بودند که با انقلاب فرهنگی نیمه تمام باقی موند. 

القصه، برای من هر دو "زیبا" در دو داستان موازی ای که تعریف کردم، به یک "زیبا" رسید و تلاقی عجیب این دو داستان موازی و چه بسیار داستان هایی از این دست، در مکان های مختلف و به درازنای تاریخ. زندگی هر آدمی، سرشار از پستی و بلندی ها و اتفاقات جالب و بعضا غیر قابل باوره. 

 

  • . خزعبلات .