خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمود دولت آبادی» ثبت شده است

بالاخره بامداد هفتم مهر ساعت 1:45، کلیدر رو تموم کردم. عالی بود و دلم برای تموم شخصیت هاش تنگ میشه که ماهها باهاشون زندگی کردم و مهم تر از همه خان عمو که خود زوربای یونانی بود. باید یه سر سمت سبزوار و شمال خراسان برم.

تقریبا همه روزهای مهر رو ماموریت بودم و آشنایی با یه موجود عجیب به اسم مصطفی که کار تحویل پروژه به من رو انجام میده. آروم، صبور، دقیق، مودب و مهم تر از همه کتابخون و سر به تن بیارز. حرفمون از شعر شروع شد. براش شعر خوندم و او هم کم کم خودش رو رو کرد. حرف بادبادک باز کردم و در جا گفت : "حسن" و حس من تونجا دیدنی بود. بعد در مورد حسن کتاب بادبادک باز حرف زدیم. دیروز که بهش گفتم کلیدر رو تموم کردم و گفتم که میخواهم "همسایه ها"ی احمد محمود رو شروع کنم، گفت "خالد" و گفتم مگه خوندی و گفت آره. حرف کلیدر که شد از قیام افسران خراسان و وقایع آذربایجان و جنبش های کارگری که حرف زدم و کشید به کمونیسم، دیدم ادامه بحث رو پی گرفت. حرف کمونیسم زدیم، حرف مسکوب شد و وقایع مجارستان که مسکوب از حزب توده برید و کلی حرف دیگه. دلم میخواد فرصت بشه و بیاد سمنان و یه شب دعوتش کنم خونه و حرف بزنیم. موجود جالبیه. به قول متین از اون آدمیه که از میان ریگها، الماس در اومده.

هفته گذشته حرف و حدیثی هم با طبقه پایین پیش اومد که هنوز کش داره و امیدوارم تموم شه که هم من و هم متین و مطمئنا خودشون رو بدجوری فرسوده کرده.

  • . خزعبلات .

جلد چهارم هم تموم شد و مشتاقانه منتظرم تا مجلد پنجم رو هم پی بگیرم. خیلی رمان خوبی از کار دراومده، خصوصا که داره سیاسی میشه و با حزب توده پیوند خورده. فضای ایده آل ذهنی من: زندگی روستایی و ایلیاتی، سالهای دهه بیست و جنبش های سیاسی آزادیخواهانه چپ. دولت آبادی خوب روایت کرده و خوب فضاسازی هاش به دل نشسته. 

نکته جالب این بود که تازه می فهمم چرا خودش از میون این همه شخصیت داستان، شیفته خان عمو هست. خان عمو به حق منو یاد زوربای یونانی میندازه. برای خودش مشرب و فلسفه خاصی برای زندگی داره.

فردا متین داره میره تهران و منم مشغول با کارهای اداره و خوندن کلیدر. امروز سهام ها رو فروختم تا هزینه سفر هند جور بشه.

  • . خزعبلات .

رو شروع کردم

گوه به ان  قلاب   شد

دلم تیر کشید

راستی با اومدن خون، مهشیدمون پرید

اولین باری بود که از دیدن خون پریودم ضجه میزدم و به پهنای صورت اشک میریختم

بچه چه غلطیه آخه

وحید گلاب و عسل آورد، لرز کردم و بیهوش افتادم

  • . خزعبلات .