خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیما دلنوازی» ثبت شده است

کلی نوشتم و دستم خورد و همه پرید. حوصله نوشتن مجدد با جزئیات رو ندارم. تیتر وار می نویسم:

صبح ساعت ۶.۳۰ از خواب بیدار شدم. کوله و کیف اداره و خوردنی های سفر احتمالیم به تهران رو برداشتم و اومدم سمنان.

از ساعت ۸ تا ۱۱ صبح مشغول بازدید از یکی از پستها بودیم. بعد مدتها توی این ساعت از یک روز کاری، کلی توی شهر چرخ زدیم و چقدر چیز جدید یاد گرفتم. اون هم از صدقه سر راننده مون.

علی از جمعه هفته گذشته، به اتفاق مادر به تهران اومده بود و دوره دوم شیمی درمانی رو شروع کرده بودند. چون تعداد گلبول های سفید مادر خیلی کم شده بود، پزشک معالج مادر تجویز کرد که شنبه این هفته دوره دوم شیمی شروع بشه. فقط ادامه روند منوط شده بود به آزمایش مجدد cbc مادر که خدا رو شکر تعداد گلبول سفیدهای مادر از ۸۰۰ به ۲۴۰۰ افزایش پیدا کرده بود و علی تماس گرفتم که بیام تا سه روز آینده رو من پیش مادر باشم.

ساعت ۱۲.۳۰ از اداره زدم بیرون و رفتم بازدید یکی از پستهای دیگه و ساعت ۱۳.۴۵ از همون جا به طرف تهران حرکت کردم.

ساعت ۱۶.۴۵ رسیدم تهران. تموم مسیر مشغول گوش دادن به خوانش سیرالملوک خواجه نظام الملک طوسی با روایت استاد مهدی سیدی بودم‌.

مادر و امورات مادر رو از علی تحویل گرفتم و ساعت ۱۷ عصر، علی به طرف سمنان حرکت کرد. ساعت ۲۱ شب هم زنگ زد که به سلامتی به سمنان رسیده.

حدود ساعت ۱۹ امشب برای خرید میوه و ماست و تخم مرغ از منزل زدم بیرون. دقیقا روبروی مرکز قلب تهران در خیابان کارگر شمالی و در زیر بارون نم نم تهران، به صورت اتفاقی، استاد محمد دلنوازی و پسرشون نیما دلنوازی رو دیدم. یاد استاد مشکاتیان رو هم زنده کردیم و در پایان عکسی به یادگار با ایشون گرفتم و خرید ها رو انجام دادم و به طرف منزل برگشتم. از نیما دلنوازی، آلبوم تکنوازی "از ری تا تیسفون" رو گوش داده بودم که بهشون گفتم. استاد محمد دلنوازی از اعضای گروه عارف و گروه پایور بودند و صدای تار و عود ایشون، در بسیاری از آثار ماندگار موسیقی ایرانی به یادگار باقی مونده.

شام رو با مادر خوردیم. مادر ماکارونی و من هم جوجه کباب. البته ماکارونی مادر زیاد بود که اون رو هم خوردم. 

بسیار خسته و اگر دقیق تر بخوام بگم، کوفته هستم. جدیدا نشستن توی ماشین منو خیلی خسته می کنه.

دیشب مهندس و خانم مهندس، شام در منزل شهمیرزاد ما بودند. پاستا و سالاد داشتیم. 

امشب و الان متین به خاطر اینکه تنها نباشه، پیش خانم مهندس و مهندس هست.

پ.ن:

  • دیشب سالگرد سید خلیل عالی نژاد بود. تمام شب به یادش بودم که چرا انقدر این آدم توی ذهنم موندگار شده. چند تا آهنگ از ایشون که بسیار بهشون علاقه دارم رو اینجا به یادگار میذارم: (شاید زیباترین اثر ایشون، جواب آواز آلبوم صدای سخن عشق شهرام ناظری و گروه تنبور شمس باشه که در حدود ۲۴ سالگی اون رو نواختند و به علت طولانی بودن، اینجا نیاوردم).


این اواخر، این قطعه آخر که گذاشتم رو بیش از بقیه دوست دارم، خصوصا برای جمله پردازی های سازیِ قبل از شروع خوندن سید خلیل. به نظرم سید خلیل عالی نژاد از کسانی بود که می تونست با هنرش، آدم رو جادو کنه و شاید همین دلیلی باشه که اینقدر در ذهن من حضور داره.
  • چند شب پیش، بعد مدتها، داشتیم با متین، دو نفره یه چیزی تماشا می کردیم. جوکر ۲، اپیزود ۲. یه صحنه ای بود که غلامرضا نیکخواه و سیروس میمنت با لباس و ظاهر اسکاتلندی و نی اسکاتلندی (بگ پایپ) روی صحنه اومدند. با شنیدن اون اصوات اسکاتیش، یاد قطعه ای از فیلم "آخرین بازمانده موهیکان" افتادم، اون موسیقی زیبا رو که سالها قبل گوش داده بودم، براتون به یادگار میذارم:

  • رفتم نام "کامبیز محیط مافی" رو جستجو کردم، یه مستند کوتاه ده دوازده دقیقه به نام "سایه هیچ" ازش دیدم. جالب بود. اهل قزوین هستند.
  • استاندارد IEC 81346 چیز عجیب و غریبیه. کاش بتونم تمامشو بخونم و در موردش بنویسم. اشتیاق عجیبی به خوندنش دارم.

  • . خزعبلات .