خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرویز کلانتری» ثبت شده است

الان در رشت هستم. متین خوابه و من نیم ساعتی هست بیدار شدم. به عادت شبهایی که در رشت هستیم، هر دومون دیر خوابیدیم. من حدود ساعت ۳ صبح و متین دیرتر.

از سه شنبه شب شروع میکنم. فیلم "خشت و آینه" اثر ابراهیم گلستان رو دیدم و خوابیدم. فیلم خوبی بود و برای دوره خودش و با توجه به الگوهای سینمایی ایران، فیلمی قابل تحسین و به نوعی جریان ساز. من نسخه ترمیم شده رو تماشا کردم. 

فردا یعنی چهارشنبه ۱۲ دی، جلسه داشتم. جلسه خوبی بود‌. عظیم و مهسا حدود ساعت ۱۲.۰۶ زنگ زدند و با هم خداحافظی کردیم. اونها رفتند به سمت استانبول تا بعد به آلمان برن‌. بعد از جلسه ناهار خوردم و زدم بیرون. چون کاری نداشتم، موزه های اطراف اونجا رو جستجو کردم و به موزه پول رسیدم. ساختمانش رو یک بار طی تحقیقاتی که در مورد نظام عامری داشتم، دیده بودم. 

چهار تا موزه بود: هنرهای جهان، هنر اسلامی، موزه جواهرات و موزه پول. تابلویی از سهراب سپهری رو دیدم که قبلا تصویرش رو دیده بودم و برای اولین بار تابلویی از خانم ایران درّودی رو دیدم. کلی نقاشی از پیکاسو و دالی هم بود.

بعد به سمت موزه هنرهای معاصر حرکت کردم. دو گالری به نمایش آثار "مارکو گریگوریان" اختصاص داشت. برای من نقاشی ها و خود ایشون از دو باب قابل توجه و ستایش بودند:

اول اینکه ایشون نقاش های سبک قهوه خانه مثل قوللر آغاسی و محمد مدبر رو در سایه حمایت گرفت و برای اونها نمایشگاه گذاشت که اتفاقا چندین نقاشی قهوه خانه اثر استاد محمد مدبر و حسین قوللر آغاسی در همین نمایشگاه بود که برای منی که سالهاست عاشق نقاشی قهوه خانه هستم، بسی غنیمت بود.

دوم اینکه گریگوریان بعد از پزویز کلانتری، دومین نقاشی بود که المان خاک و گل و کاه و کاه گل رو به روی بوم آورده بود و خصوصا به طور برجسته و سه بعدی. برخلاف نقاشی های پرویز کلانتری که فقط سطح بوم کاه گلی میشد و نقاشی روی اون شکل می گرفت.

اون شب فیلم "شطرنج باد" اثر "محمدرضا اصلانی" رو دیدم. فضا، طراحی دکور و لباس رو بی نهایت پسندیدم، اما سلسله روایت رو زیاد نه، خصوصا کشدار بودن صحنه های مختلف. ولی در کل بدم نیومد. این فیلم رو هم مثل فیلم "خشت و آینه" از روی نسخه ترمیم شده تماشا کردم.

پنجشنبه رفتم دنبال داروی شیمی درمانی مادر. راس ساعت ۷.۳۰ جلوی داروخونه هلال احمر بودم‌. اول که سامانه قطع بود. بعد که پیش فاکتور رو گرفتم، رفتم ساختمون جبران بیمه دی که جنب سفارت افغانستان هست. نتیجه اینکه پنجشنبه ها کسی نبود که داروی تک نسخه ای رو تایید کنه. برگشتم داروخونه هلال احمر و پیش فاکتور رو باطل کردم‌. پیاده به سمت منزل ارغوان هوشنگ ابتهاح حرکت کردم. درب ورودی منزل بسته بود. منزل دقیقا جنب ساختمان مرکزی  سیمان تهران واقع بود. دقایقی اونجا ایستادم و به عکس ها و فیلم هایی که از این منزل دیده بودم فکر کردم و اینکه اینجا چه آدمهایی رفت و آمد می کردند. کمی پایین تر تونستم قسمت های بالایی درخت ارغوان سایه رو ببینم‌ کمی اونجا هم موندم و به سمت منزل حرکت کردم.

وسایل رو جمع کردم و حدود ساعت ده و نیم صبح به سمت رشت حرکت کردم. ناهار رو در منزل پدری متین و با حضور متین و پدر و مادرش صرف کردیم‌. عصر خوب خوابیدم‌. شب رفتیم در سطح شهر رشت دور بزنیم‌. به منزل پدر بزرگ و مادر بزرگ متین رفتیم که هر وقت به رشت می اومدیم، به دیدارشون می رفتیم. اتفاقی دیدیم درب بازه و رفتیم داخل و به دیدار عمو و زن عمو ها و عمه متین که برای اونها نذری می دادند. چقدر حس خوبی بود. روحشون شاد.

بعد رفتیم به منزل دخترخاله های متین. عارفه بیرون بود. فائزه بیدار و فهیمه در خواب. بعد فهیمه هم بیدار شد و با هم چای خوردیم. فهیمه عکس دوست پسرش رو بهم نشون داد و کلی در مورد ازدواج حرف زدیم‌. فهیمه دختر من و متینه. به من میگه پدر و به متین میگه مادر. البته عروس ما هم بود و قرار بود با پسرمون کامران ازدواج کنه که رفت سراغ یکی دیگه :)))))).

بعد برگشتیم خونه و تا حدود ۳ صبح با مادر متین حرف میزدم. بعد هم خواااااب عمیق. والسلام

پ.ن:

موسیقی سه تا از فیلم هایی که اخیرا دیدم رو "شیدا قرچه داغی" ساخته بود: فیلم های "کلاغ"، "رگبار" و "شطرنج باد". به گفته استاد حسین علیزاده، خانم قرچه داغی از اولین کسانی بود که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دست ایشون رو گرفتند و به نوعی نقش استادی به گردن حسین علیزاده دارند. استاد علیزاده بارها از ایشون به نیکی یاد کردند. ایشون سالهاست که در کانادا زندگی می کنند. مصاحبه ای از ایشون با عنایت فانی در قالب برنامه "به عبارت دیگر" موجود هست که زیباست. واقعا حیف ایران با این همه سرمایه انسانی پراکنده.

  • . خزعبلات .

امروز صبح با شیمی درمانی مادر شروع شد. حدود ساعت ۹.۱۵صبح کارمون تموم شد و منزل بودیم. بعد نشستم پای لپ تاپ و کارهای اداره رو رسیدم. مادر برای ناهار لوبیاپلو درست کرده بود. چون می دونستم دوست دارم، اولین غذا رو لوبیا پلو گذاشت. همین جا بگم که واقعا شاکرم که انقدر توانایی داره که میتونه ناهار و شام درست کنه. بعد ناهار یادم افتاد که امیر (دوست عظیم) گفته بود موزه هنرهای معاصر، برنامه جذابی داره. جستجو گردم و دیدم نمایشگاه آثار "مارکو گریگوریان" برقرار شده. نام ایشون رو از زبان "غلامحسین نامی" در مصاحبه های آرته باکس شنیده بودم. خلاصه که با اشتیاق از امیرآباد به طرف موزه حرکت کردم. هوا سرد بود ولی شوق دیدار آثار نقاشی من رو به شوق آورده بود. با اینکه توی سایت نوشته بود که روزهای کاری یکشنبه و سه شنبه هست، ولی وقتی به دم در موزه رسیدم، متوجه شدم که بسته است. چند نفر دیگری هم مثل من مشتاق دیدار آثار بودند که سر خورده و نا امید برگشتیم. به آثار آقای مارکو گریگوریان در اینترنت نگاه کردم و دیدم چه قدر به نقاشان قهوه خانه که من بی حد و حصر به آثارشون علاقه دارم توجه داشته و آثار خودشون هم رنگ و بویی مثل آثار پرویز کلانتری داره.

دوباره کتاب "قطران در عسل" اثر شیوا فرهمند راد رو شروع کردم. واقعا هر اثری رو باید بیش از یک بار خوند و دید یا شنید. چون بار اول بسیاری نکات و ظرایف فراموش میشه یا اصلا بهشون توجهی نمیشه. ضمنا با گذر زمان و افزایش آگاهی و اطلاعات انسان، جنبه های دیگری از اون اثر کشف میشه.

  • . خزعبلات .

این پنجشنبه و جمعه در خدمت متین گذشت. دیروز به کف سابی و امروز به اسمبل کردن سه تا میز و جابجایی وسایل دفتر کار ایشون. دیروز کار زیادی نداشتم و فقط پیش متین بودم تا در کنار کف ساب و کارگرها تنها نباشه. یه سر مجبور شدم برم خونه تا بخارشو رو بیارم و از همون ور اومدم دفتر وحید و برش داشتم آوردم مدرسه متین. وحید لطف کرده بود و کارگرها رو برای متین جور کرده بود. صبحونه رو با هم خوردیم و ساعتی پیش ما بود و دوباره بردمش دفتر کارش.

برای اینکه حوصله ام سر نره، رفتم به کتابخونه مدرسه و کتاب ها رو ورق می زدم و جالب اینکه به یه عکس جالب برخوردم. کتاب تاریخ قومس نوشته عبدالرفیع حقیقت رو ورق می زدم که به عکس سمنانی های مقیم تهران رسیدم. داشتم اسامی و شغل اونها رو میخوندم که به یه اسم آشنا برخوردم که نوشته بود : "سیف الله خان فولادی، افسر شهربانی". برای اولین بار چهره مردی که یکی از قاتلین نصرت الدوله فیروز (پسر عبدالحسین میرزا فرمانفرما) بود رو می دیدم و به یاد روزی افتادم که در سمنان و در خانه سید کاظم شریعت پناهی، سیف الله فولادی و چند نفر دیگه، به فرمان رضا شاه، نصرت الدوله فیروز رو کشتند. توی هیچ سند و کتابی تصویری از این مرد ندیده بودم که دیروز در کتاب تاریخ قومس و در کتابخونه مدرسه متین مشاهده کردم که تصویر زیر هست و سیف الله خان فولادی، نفر اول ایستاده از سمت راست هستند. (برای نمایش تصویر با کیفیت اصلی، روی آن کلیک کنید)

دیشب قبل از خواب، جلد اول کتاب "سی چهره" نوشته عباس میلانی و بخش مربوط به "پرویز کلانتری" رو میخوندم و چقدر زیبا بود و تصویری. و تازه متوجه شدم ایرج کلانتری، معمار معروف، برادر ایرج کلانتری هستند.

امروز متین برای کار نصب دوربین مدار بسته مدرسه، زود بیدار شد و رفت. حدود ساعت ۱۱ صبح من از خواب بیدار شدم و اومد دنبالم تا میزهای مدرسه اش رو سر هم کنم. همون مدرسه صبحونه خوردم. نون بربری بیات دیروز و مربا و شیره ارده. یه سر رفتم سنگسر و کلی پیچ خریدم و برگشتم و درگیر نصب قسمت های مختلف میزها شدیم. خیلی بد قلق بودند ولی هر طوری بود سر همشون کردیم. ناهار رو هم مهمون خانم مدیر بودیم و متین سفارش چهار پرس پلو وزیری داد و به همراه نصاب های دوربین مدار بسته صرف کردیم. نصاب هم سن من بود و مثل من فوق لیسانس برق قدرت داشت، فقط ایشون از دانشگاه صنعتی شاهرود و من از دانشگاه سمنان. خلاصه وسایل رو مرتب کردیم تا مدرسه برای پذیرش دانش آموزان در روز شنبه، به حالت طبیعی در بیاد. ساعت ۶ عصر رسیدیم خونه و دوش گرفتیم و الان هر کدوم روی مبل سه نفره خودمون لم دادیم و مشغول کار خودمون هستیم. فکر کنم متین امشب قبل ساعت ده بخوابه.

  • . خزعبلات .