خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کامبیز روشن روان» ثبت شده است

سه شنبه صبح به همراه متین و فرید و مائده، حدود ساعت ۹ صبح از شهمیرزاد به سمت خرم آباد حرکت کردیم. حدود ساعت ۱۶ به خرم آباد رسیدیم. اول از همه به دیدن قلعه فلک الافلاک رفتیم و بعد هم به دیدن دریاچه کیو رفتیم. بعد دانیال و الهام به ما اضافه شدند. وسایل رو توی خونه ای که دانیال جور کرده بود گذاشتیم و رفتیم برای شام. بعد از شام اومدیم خونه و چای خوردیم و الان هم اومدیم برای خواب. خانم ها توی هال هستند و من و فرید و دانیال توی اتاق ها.

روز پنجشنبه گذشته به اتفاق فرید و مائده و متین به کنسرت موسیقی در سالن تئاتر شهر رفتیم که اجرای آثاری از استادان لطفی و مشکاتیان بود. اجرای خوبی بود.

روز جمعه گذشته فیلم "مهابهاراتا" اثر پیتر بروک رو تماشا کردم. عالی بود. بسیار خوب و جذاب. موسیقیش که حرف نداشت، خصوصا که محمود تبریزی زاده و جمشید شمیرانی توش ساز زده بودند.

پ.ن:

دارم از خواب می میرم. امروز بیش از همه به یاد سمفونی "فلک الافلاک" کامبیز روشن روان بودم و بعد "نصرالله کسرائیان" که چقدر جای عکس هاش توی موزه مردم شناسی قلعه فلک الافلا‌ک خالی بود. کسی که متولد خود خرم آباده و پدر عکاسی قوم نگاری ایران. فعلا همین.

  • . خزعبلات .

امشب حدود ساعت 19.30 بود که از تهران به سمنان رسیدیم و چون متین مهمون داشت، من اومدم طبقه یک، پیش بابا و مامان و عزیز. بلافاصله بعد از رسیدن، دیدم که باد لاستیک جلو سمت راننده، دوباره کم شده و رفتم همون جایی که لاستیک ها رو عوض کرده بودم و یارو می گفت مشکلی نداره.

بعد از رفتن مهمون متین، اومدم بالا و با متین شام خوردیم. از بس خسته بودم، روی مبل دراز کشیدم که بخوابم، اما از فرط خستگی خوابم نمیومد. بلند شدم و یه خورده وسایل خونه رو مرتب کردم تا اینکه با متین مشغول گوش دادن به آلبوم یادگار دوست شهرام ناظری شدیم. من نمیدونم قبلا راجع به این آلبوم نوشتم یا نه و اگر هم تکراریه، مهم نیست. شهادت میدم بالای هزار بار این آلبوم رو گوش دادم، ولی لذت و درک معانیش هیچ وقت تمومی نداره. با دوستم عارف در آمریکا، قرار گذاشتم تا عید نوروز، ده تا قطعه موسیقی و ده تا آلبوم موسیقی رو که دوست داریم، به ترتیب به هم بگیم. گونه و ژانرش هم اصلا مهم نیست. خواستم اینجا بگم که یکی از اون ده تا آلبوم مورد علاقه من، بی شک، یادگار دوست خواهد بود. انقدر تصاویر زنده با شنیدن این آلبوم به ذهنم متبادر میشه و جلوم زنده میشه که حد نداره. انگار این آلبوم، با خودش، صندوقچه ای از تصاویر و مکان ها با رایحه های دوست داشتنی برام داره که توی سالیان سال و با هر بار شنیدش ساخته شدند و بهتره بگم زنده شدند.

اگه بخوام دو تا از اون تصاویر رو بگم، میشه شرح زیر:

اول، یه تیر چوبی قدیمی پنجاه شصت ساله، با لامپ رشته ای زرد، با یه پایه فلزی قدیمی زنگ زده در یه شب سرد. تیر چراغ برق دم در خونه مادربزرگ و پدربزرگم که البته الان خراب شده و بوی دود حاصل از سوختن ناقص گازوییل حموم عمومی جنب همون خونه، با بوی علف و پهن باغ های اطراف. فقط من می فهمم این تصویر با این شرح و تفصیل یعنی چی و یاد همیشه زنده دایی مَدادی که توی گوشه گوشه یادگار دوست نشسته.

دوم، تصویری از پنجره قطاری که سال 1375، برای اولین بار با خانواده رفتیم مشهد. من، پشت پنجره راهرو قطار، شب، در حالی که توی یه ایستگاه، بین راه توقف کرده و باد ملایمی میوزه و صدای برگ ملایم درختان کهنسال و قدبرافراشته چنار توی ایستگاه به گوش میرسه و هوا هم کمی سرد هست و دوباره مثل تصویر اول، نور چراغی مثل چراغ اول، صحنه این تصویر رو روشن کرده. فقط عمر ابزار و یراق و متعلقات و خصوصا مقره های سفید خطوط توزیع برق، به زمان رضا شاه برمیگرده و باز مثل تصویر اول، فقط من می فهمم این تصویر چه عمقی داره و با شنیدن یادگار دوست، این تصویر زنده میشه.

پ. ن:

این پست مقدس، با حال عجیبی از خستگی مفرط و در حالت آگاهی و ناآگاهی نوشته شد. 

  • . خزعبلات .