خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

باید بگم که سرکار وزیر داخله هم در این وبلاگ می نویسند و البته بسیار هم پرکارتر از بنده هستند. دیروز به اتفاق همسر از رشت به سمنان اومدیم و بین راه مثل همه کارهای زندگیمون، یهویی به سرمون زد که بریم دیدار قزوین و رفتیم و چقدر خوش گذشت. ما سفرهای کوچیکی رو با هم پشت سر گذاشتیم. اولیش سفر گرمسار توی 27 یا 28 اسفند 93 و بعدی سفر به دامغان و شاهرود برای امورات کاری بود که به دلیل ضیق وقت، فقط دیدار مسجد تاریخانه میسر شد. شاید اولین سفر درست و حسابی ما، سفر به بسطام بود، توی اون غروب زیبا و اون شور و عظمت اون بناهای زیبا و قدیمی و حضور بایزید. باید توی اولین فرصت به خرقان هم سر بزنیم.
اما دیروز توی قزوین به دیدار عالی قاپو، مقبره شاهزاده حسین، مسجد عتیق و آرامگاه حمدالله مستوفی رفتیم. چقدر این شهر و آدمهاش خوب و خوش برخوردن. از سه چهار نفر راهنمایی گرفتیم و هر چهار نفر ما رو به بهترین وجه و با روی گشاده راهنمایی کردن.
بالای 140 تا عکس گرفتیم. دوربین برای مسافرت ها لازمه و باید در اسرع وقت تهیه بشه. در پایان دلم خواست این شعر رو بذارم تا همسر بدونه که عمر واقعا کوتاهه و نباید گذاشت تاامیدی و یاس به آدم راه پیدا کند و باید مثل آب روان همه چیز رو ساده انگاشت:

اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم
می کوشم بیشتر اشتباه کنم
نمی کوشم بی نقص باشم.
راحت تر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آن چه حالا هستم
در واقع، چیزهای کوچک را جدی تر می گیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک می کنم
بیشتر به سفر می روم
غروب های بیشتری را تماشا می کنم
از کوه های بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانه های بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن ها نبوده ام
بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری های تخیلی کمتری

من از کسانی بودم
که در هر دقیقه ی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بی شک لحظات خوشی بود اما
اگر می توانستم برگردم
می کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم
اگر نمی دانی که زندگی را چه می سازد
این دم را از دست مده!
از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی روند
بدون دماسنج
بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم، سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم ، می کوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز
بیشتر دوچرخه سواری می کنم
طلوع های بیشتری را خواهم دید و بابچه های بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
 اما حال هشتاد و پنج ساله و رو به موتم

خورخه لوئیس بورخس

  • . خزعبلات .

بوسیدمش

نخوند

خوابید.

  • . خزعبلات .

فقط مطمئنم که این یه اتفاق ساده نبود.

بلاگ آی آر دو بار اِرور داد که عنوان تکراریه و من عوضش کردم.

و هربار فکر کردم ازم نپذیرفته.

دومرد رو پذیرفت و بعدش دیدم که هر سه ثبت شده.

هر سه.

در حالیکه ما هم سه نفر بودیم.

ممنون که من هم تکه ای از هزاران ام.

خیلی ممنون که امشب من هم داخل شدم.

خیلی خیلی ممنون که من هم فهمیدم.

خیلی خیلی خیلی ممنون که هستم، رضا هست ، وحید هست.

  • . خزعبلات .

۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

رضا چمباتمه زد رو صندلی جلوی کولر

دست چپشو تکیه داد به میز

نیمرخ راستش به من بود

.

.

همچو فرهاد و بود کوه و کنی پیشه ی ما

کوه ما ....

 

۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

وحید نشسته بود تو جای خوابش جلوی کولر

دوتا دستاش تکیه گاه تنش

نیمرخ چپش به من بود

.

.

.

همچو فرهاد و بود ....

 

۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

نشسته بودم جلوی کولر

دست راستم رو دسته صندلی و دست چپم تکیه گاه چونه

نگااهم به روبرو بود

.

.

.

هرکس که ننشند جای خویشتن

افتد و بیند عزیزم سزای خویشتن

  • . خزعبلات .

۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

رضا چمباتمه زد رو صندلی جلوی کولر

دست چپشو تکیه داد به میز

نیمرخ راستش به من بود

.

.

همچو فرهاد و بود کوه و کنی پیشه ی ما

کوه ما ....


۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

وحید نشسته بود تو جای خوابش جلوی کولر

دوتا دستاش تکیه گاه تنش

نیمرخ چپش به من بود

.

.

.

همچو فرهاد و بود ....


۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

نشسته بودم جلوی کولر

دست راستم رو دسته صندلی و دست چپم تکیه گاه چونه

نگااهم به روبرو بود

.

.

.

هرکس که ننشند جای خویشتن

افتد و بیند عزیزم سزای خویشتن

  • . خزعبلات .

۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

رضا چمباتمه زد رو صندلی جلوی کولر

دست چپشو تکیه داد به میز

نیمرخ راستش به من بود

.

.

همچو فرهاد و بود کوه و کنی پیشه ی ما

کوه ما ....


۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

وحید نشسته بود تو جای خوابش جلوی کولر

دوتا دستاش تکیه گاه تنش

نیمرخ چپش به من بود

.

.

.

همچو فرهاد و بود ....


۶ تامون مونده بودیم بخونیم و بخوابیم

نشسته بودم جلوی کولر

دست راستم رو دسته صندلی و دست چپم تکیه گاه چونه

نگااهم به روبرو بود

.

.

.

هرکس که ننشند جای خویشتن

افتد و بیند عزیزم سزای خویشتن

  • . خزعبلات .

اولین دور همی عجیب اما واقعی با کلی مهمان از سفر آمده.اون هم بعد یک سال.چقدر از این آقا راضی اند همه.چقدر این آقا کاریزماتیک شده اند.این خیل خانواده ما آدم ندیده اند انگار.

نیشمان باز است.

  • . خزعبلات .

دلم از دیده میپرسد نشانش دیده نواز می آید محرم راز ...

خوب است.تا ساعاتی دیگر میروم پایتخت و تا ساعاتی دیگرتر به همراهش برمیگردیم رشت.

این که من احمقی هستم که از سال ۸۲ مثل گوسفندهای شعیب بدون چوپان آواره ی ییلاق و کویر هستم پرمبرهن است و از طرف دیگر اینکه تا آخر عمر این سرگردانی ادامه دارد واضح تر.

اما عزیز دل

حجم این هجمه آنقدر عمیق است که بودن و باشیدنت هم آرامم نمیکند.

یکی بیاید جان مرا بگیرد.

من تمام شدم دیگر.

  • . خزعبلات .

همین الان توی سایت خصوصی، سمفونی کلیدر رو پیدا کردم. خدا میدونه که چقدر در به در دنبالش گشتم. محمدرضا درویشی واقعا راست گفته که قلب کلیدر رو نشونه رفته. خیلی خوشحالم. همسری هم حالش خوبه. فردا تهران امتحان داره و من هم راهی تهرانم تا با هم بریم سراغ خونه پدری اونا. عجب حالیه الان. تنها توی خونه بی همسر و موسیقی کلیدر و ...
انگار ناله های مارال و زیور داره میاد.
  • . خزعبلات .

سلام

خوب هستید؟

لطفا همه را قبول کنید مدیریت از نمره ها راضی نیستند.

خدانگهدار

.

.

.

و من اینکار را نکردم همسرجانم.چون خودمان میشینیم و داد و بیداد که چرا اوضاع نابسامان است و خودمان بیش از همه باعث نابسامانی اش هستیم.منکه چیزی برای از دست دادن ندارم.تو باش.آبی باشد.سفید باشد.شوهر آبی باشد.شوهر سفید باشد و سگ.

من که جز شما چیزی نخواستم.

  • . خزعبلات .

کارخونه داره تعطیل میشه. متنفرم از همه ایده آل های مسخره ای که نسل هاست داریم براش سرمایه میذاریم و هیچی که بدست نمیاریم هیچ، کلی هم چیز از دست میدیم. با امیر و یکی از بچه ها که یه مهندس به تمام معناست، حرف کار بعدیه. 
دیشب دیر خوابیدم، یعنی خوابم نمی برد. امروز هم دیر بیدار شدم و بعد رفتم و از بانک کشاورزی سه تومن گرفتم و ریختم تو حلقوم حساب شرکت تهران. تموم مرخصی هام هم تموم شده و بهتر که با بسته شدن شرکت، دلم نسوخت که چیزی بدون استفاده بمونه.
فکرم به غایت درگیره و مشغولم. همسری مشغول تصحیح اوراق و من هم چهارشنبه راهی. خدا به همه کمک کنه که از مشکلات سربلند بیرون بیان. تازه من که واقعا هیچ مشکلی ندارم.
دیشب با بچه ها سر والیبال حرف این بود که چرا دیگه کسی صداش در نمیاد. چرا صدایی مثل صدای سعید سلطانپور از سینه این مردم بلند نمیشه؟
بازم دم حافظ گرم که انگار این درد ما رو قرن ها پیش فهمیده:
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست       عندلیبان را چه پیش آمد، هزاران را چه شد
  • . خزعبلات .
الان دقیقا 36 ساعته که نخوابیدم. توی این مدت کلی کار انجام دادم. انگار وقتی می نویسم، زندگیم یه ثمر و معنی ای داره. اولین شب بدون همسر. همسر رسیده به سامان خودش. من هم چهارشنبه راهیم. 
بعد اومدن از بازرسی خارج شهر با برادر، همکار و دوست عزیزتر از جانم، سری به دفتر شرکت زدیم و کمد رو رسوندیم بالا. رضا رو هم اونجا دیدیم. بعد با بچه ها یعنی امیر و وحید اومدیم خونمون و مشغول تماشای والیبال شدیم که بچه ها تر زدن. حسین هم آخر بازی اومد و بعد بچه ها رفتن و من موندم و یه خونه داغون. همین چند دیقه پیش همه چی مرتب شد و میخوام برم بخوابم. کاش میشد حسش بود و بیشتر می نوشتم. 
فردا هم کلی کار دارم. هنوز وقت نشد به دل مشغولی های همیشگی برسم. ایشالله شرایط پایدار بشه و بتونم مثل سابق از دغدغه ها بنویسم.
  • . خزعبلات .

 

نوشتن عین یه کرم سمجه که افتاده تو تنت. وقتی کرم نوشتن داشته باشی، هیچ راه خلاصی ازش وجود نداره، خصوصا که راحت 4-5 تا وبلاگ عوض کرده باشی. هر بار به دلیلی نوشتن رو قطع کردم و وبلاگ ها رو منهدم کردم. الانم اومدم اینجا. تا قبل اینجا توی بلاگفا می نوشتم، اما بدجوری زد تو ذوق آدم.
خانومی رو صبح بردم ترمینال و با صد تا صلوات راهی کردم تا آخرین امتحان دوره تحصیلش رو بده. الان سر کارم. شاید بگید پس چرا کار نمیکنی؟ شاید فکر کنید من آدم چال کنیم، ولی نه، شرکت رو هواست. بگذریم...
آی که چقدر برای همین بگذریم و سه نقطه بعدش دلم تنگ شده بود. اما غرض و مخلص کلام اینکه دیشب برنامه تلگرام رو نصب کردم و بعدش وحید حدود ساعت دو و نیم اومد و یه کم با هم حرف زدیم. بهش گفتم دوباره میخوام بنویسم که همین وبلاگ شد نتیجش.
دیشب همسری درس داشت و من کلی راجع به ده شب گوته خوندم، مهر 56، باغ سفارت آلمان و ...
انگار ناف ذهن منو با این چیزا بریدن. نمیتونم ازشون خلاص بشم. دلم میخواد سوای تمام چرندیاتی که اینجا می نویسم، خیلی تحلیلی و به دور از احساسات عاشقانه و رمانتیک گذشته، به صورت جدی به تاریخ و ادبیات و جریانات اجتماعی و سیاسی معاصر ایران بپردازم. تا چه پیش آید.
فعلا والسلام 
  • . خزعبلات .