خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

امروز بابا و مامان متین از رشت اومدند. بعد مدت ها رفتیم عید دیدنی. پارسال که کلا مهمون داشتیم و دو سال قبل هم که رشت بودیم. بابا و مامان متین از رشت سوغاتی های مخصوص منو آوردند. سیر و دسانه باقلا و کال کباب و زیتون و گردو و بورانی بادمجان. شام بابا و مامان من و عزیز مهمون ما بودند و من چه نکردم با این خوراکی ها. 

الان هم متین و پدر و مادرش مشغول حرف زدن هستند و مثل جلسات چندین ساعته، سخت مشغول حرف زدن هستند. قشنگ یه 4 ساعتی میشه مشغولند. البته منم توی بحث بودم و الان اومدم توی اتاق.

  • . خزعبلات .

باز عید شد وایت واکرها دارند از شمال میان.

البته با وحید به این نتیجه رسیدیم که اینجا وینترفله

  • . خزعبلات .

من متینم 

وحید شوهرمه

وحید دوستشه


  • . خزعبلات .

دیشب داشت ابی میخوند و ما هم مشغول کار خونه بودیم. به متین گفتم ببین کلمه "پبر" رو توی جمله "جان جوانی مرا پیر ترانه کرده ای" چقدر خوب ادا میکنه. بهش گفتم باید آدم حتما باید گذر عمر بهش بگذره تا خوب بتونه معنی رو منتقل کنه. مثل استاد علی اکبر صنعتی که در گفتگو با استادش استاد ابوالحسن خان صدیفی در مورد آتشی که توی وجودش بود حرف میزد و آتشی بود که از گذر عمر بدست اومده.

امروز داشتم ترانه "بوی عیدی" فرهاد رو گوش میدادم. هر سال که میگذره، بهتر و دقیق تر میتونم این ترانه رو بفهمم. ترانه از یه اصل حرف میزنه و گذر عمر باعث دور شدن از اون اصل و بالطبع تفکر در مورد این دوری و تغییرات. زمان چیز عجیبیه. شاید عجیب ترین چیز عالم.  

سال 97 هم گذشت. امیدوارم ایران به سمت بهترین ها بره و خدا او رو از شر اشقیا و سفیهان و دیوانگان مصون بدارد که سال به سال داره بر تعدادشون اضافه میشه. آخریش هم مدیر به سان نکبت شبکه 3 که مجمع سفاهت و نقصان در یک کالبده.

  • . خزعبلات .

امروز برای اولین بار فیلمی از یدالله درخشانی دیدم که نویسنده کتاب هنر دوره راهنمایی ما بود. بابا هم میگفت معلممون بوده و فهمیدم برادر دکتر حبیب و رضا و مجید درخشانیه. عجیب ازشون خوشم میاد. رضا و مجید درخشانی بخشی از خاطرات خوب جوونی منو ساختند. کمتر از یک ماه قبل بزرگداشت جناب یدالله درخشانی بوده و من خبردار نشدم. رفتم و پیج کافه دانژه رو دنبال کردم تا خبرهای مربوط به نقاشی شد بی خبر نباشم. 

  • . خزعبلات .
سه شنبه ماموریت بودیم. در مسیر برگشت، کتاب روزها در راه شاهرخ مسکوب رو میخوندم. صداقت عجیبی داره این آدم. کسی رو سراغ ندارم توی ادبیات خصوصا در زمینه شرح حال و حدیث نفس که انقدر صادق باشه. یاد ابوالفضل بیهقی افتادم. به خودم گفتم مسکوب، ابوالفضل بیهقی زمان ما بود. 
  • . خزعبلات .

دیروز روز شلوغی بود. متین آزمون کانون داشت. بعد با عارف رفتیم دارچین و ناهار رو اونجا بودیم. بعد هم تا چاشم رفتیم و ماشین تمیز و روز قبل کارواش رفته رو از تمیزی در آوردیم. مسیر بسیار زیبا و الحق هوا هم خوب یاری کرد. فقط ماشین بود که نمی کشید. بعد هم اومدیم خونه و استراحتی کردیم و بعد زن دایی و پسردایی و نامزدش برای اولین بار به این صورت اومدن خونمون. زن دایی که اولین بارش بود و نامزد محمدمهدی هم همین طور. (دارم بخش آواز آلبوم مطرب مهتاب رو رو گوش میدم. چی کردن مولانا و شهرام ناظری و علی اکبر مرادی توی این آواز). بعد هم وحید و احسان اومدند و شام با هم بودیم. احسان برای تولدم کادوی خیلی مینیمال و شیکی گرفته بود که خیلی به دلم نشست. 

امروز هم حس سر کار نبود و خونه خوابیدم. بعد بیدار شدن سری به اداره زدم و بعد با متین رفتیم بانک سرمایه و کارتش رو درست کردیم و بعد اومدیم خونه. کل امروز به گذشتن سریال گذشت و ساعت 19:15 با سطل و آرمین رفتم باشگاه که خیلی چسبید. هوا هم خیلی خوب شده و بهاری. شام رو با ولع تمام خوردم و الانم بعد مدتها اومدم و یه چیزی نوشتم. متین هم توی اتاق مشغول تمرینات خودش و بعدش قراره بیاد و سریال ببینیم. 

اما پدیده جالب این روزها که منو شدید به خودش مشغول کرده، اپ Snappq هست که  خیلی با طرحش حال کردم و هر شب ساعت 10 مشتری پر و پا قرصشم. همین 

  • . خزعبلات .

جمعه گذشته با باجناق و همسرش و متین رفتیم به سمت خوریان و چاه نفت اونجا. فرداش هم کلا توی جاده بودیم. از ساعت 10 صبح تا ساعت 12 شب. رفتیم کاروانسراهای سنگی و شاه عباسی آهوان. بعد رفتیم مسجد تاریخانه و از جاده توسکستان رفتیم به گرگان و از گرگان به ساری و بعد هم از جاده کیاسر اومدیم خونه. دیشب مهمون بابا و مامان بودیم و امروز اول صبح هم زمان با رفتن من به اداره برای کشیک، اونا هم به سمت رشت حرکت کردند. خوش گذشت و زمان عجیب زود سپری شد. همه زندگی همینه. سرشون سلامت و انشاالله همه خوش باشند و کلی خاطره خوب از هم به یادگار بذارن.

  • . خزعبلات .

ساعت 5 عصر، باجناق و خواهر خانم به خونمون رسیدند. انشاالله یه تعطیلات خوب رو با هم رقم بزنیم. الان باجناق توی اتاق مطالعه که کاربری اتاق مهمون ما رو داره مشغول استراحت و متین و مهسا هم توی هال مشغول حرف زدن هستند و منم بعد مدت ها با لپ تاپ روبروی تی وی مشغول تایپ هستم. شام امشب رو هم قراره از یاسین بگیریم و دلی از عزا در بیاریم.

  • . خزعبلات .
روز سه شنبه تولد من بود و متین هم کل دوستان من رو دعوت کرده بود. جوری هم رفتار کرده بود که اصلا بو نبرده بودم قراره برام تولد بگیرند. وسط مهمونی گفت با طاهر برم خونشون تا غذای باربد رو بدیم. بعد رسیدن به خونه دیدم کل خونه رو با بادکنک تزیین کردند و متین کیک تولد با عکس 7gbax تهیه کرده. از تعجب خشکم زد. نتونستم از متین اونجوری که باید تشکر کنم. خودش از این بابت ناراحت شد، ولی عجیب توی دلم به یادش بودم که هر کاری برام میکنه. دلم میخواد سالیان سال پیشش باشم و با هم زندگی کنیم و منم تموم هوش و حواسم و توجهم به او باشه. از همین جا بابت اینکه اون شب بابت بهت و حیرتم نتونستم ازش تشکر کنم عذر میخوام. جان تو قربان. تی بلا میسر.
  • . خزعبلات .
فکر کنم بعد از شغل معدنچی ها، بدترین شغل پاس کردن صورت وضعیت باشه. دو روز کامل درگیر صورت وضعیت قرارداد قبل بودم. رسما پاره پوره شدم
  • . خزعبلات .

مامان متین اومد. مثل همیشه با دست پر. مهسا هم چون می دونست من عاشق تره سیر و ترب هستم، برام خیلی مخصوص همه رو توی سلفون پیچیده و فرستاده بود. شام هم یه مرغ بریون خریدم و با نون سنگک و تره سیر و سس رب انار متین زدیم به بدن. فشار من افتاده و خیلی میزونم. به قول شاپوری، جای همه مردم ایران در دنیا خالی.

  • . خزعبلات .

هفته ای که گذشت، شلوغ ترین هفته دی ماه بود. دو تا کارگروه که دبیری هر دو تاش با منه. سه شنبه شب مستند "بزم رزم" رو که مدتها منتظرش بودم تماشا کردم. خدا پدر سایت هاشور رو بیامرزه که این فرصت رو برای ماهایی که تهران نیستیم فراهم کرده. مستند خوبی بود، خصوصا برای اطلاعاتی که من نداشتم، عکس هایی که ندیده بودم، همچنین فیلم های نابی مثل اجرای کجایید ای شهیدان خدایی بیژن کامکار و .... در مورد مارش پیروزی و سازنده اش به نام "علی اکبر دلبری" گفت. از مهرداد کاظمی، فیرزو برنجان (پدر سامی یوسف) که اولین بار بود یه مصاحبه تصویری ازش می دیدم. از آهنگی که لطفی بخاطره هویزه ساخته بود با شعری از مشفق کاشانی (برخیز که دشمن به دیار آمده امروز) و ....

 

چقدر علیزاده خوب حرف زد. اصلا این بشر با یه عینک دیگه همین دنیای اطراف که ما هم بهش نگته می کنیم رو نگاه میکنه. جمله معروفش این بود:
"من در وطنم مبارزه نمی کنم علیه وطنم، من در وطنم مبارزه میکنم برای وطنم" و حرف جالب ترش این بود که آهنگ نی نوا، مثل خاطره نگاری روزانه شخصی خودش بوده که بعدها به خاطره تاریخی یه ملت تبدیل شده و به حق همینه.

 

حرفهای حمید شاهنگیان و مهدی کلهر، مسئولین وقت موسیقی رادیو هم پخش شد. اعترافاتشون در مورد اشتباهاتشون بعد 40 سال شنیدنی بود. این مستند برای تاریخ و آیندگان تاریخ ساخته شده و همین جوری که توی اینستاگرام نوشتم ما رو یاد این میندازه که چرا از تاریخ، از گذشته ها درس نمی گیریم و این شعر فردوسی رو نوشتم:
 
جهان سر به سر حکمت و عبرت است             چرا بهره ما همه غفلت است
 
چهارشنبه ای هم بعد رسیدن به خونه، متین شاگرد داشت و توی اتاق نشستم به تماشای فیلم "شام آخر" فریدون جیرانی که بعد 17 سال دیدمش. خیلی به دلم نچسبید ولی انگار برای دوره خودش خوب بوده. الله اعلم.
 
  • . خزعبلات .

دیروز سالگرد عمو یوسف بود. مراسم همون سر مزار برگزار شد. هوا هم سوز عجیبی داشت. بعد اومدیم خونه و بعد استراحت کوتاهی، رفتیم خونه عمو. نشستیم تا وقت شام برسه و بریم سالن. مراسم شام هم تموم شد و اومدیم خونه. دیشب توی خونه عمو، با عمو محمد حرف میزدم و عزیز هم بین ما بود. قرار شد برم و آبگرمکن خونشون که کار نمیکرد رو نگاه کنم.

امروز صبحونه رو که زدیم رفتم خونه عزیز. هم آنتن تلویزیون رو درست کردم و هم آبگرمکن خونشون که ایرادش توی همون پریز برقش بود. وقت برگشتن، موقع خداحافظی چشمم افتاد به اتاق پذیرایی که عکس عمو اصغر و بابابزرگ اون رو بود و یهو دیدم که عکس عمو یوسف کنار عکس بابابزرگ قرار گرفته. خیلی صحنه ناراحت کننده ای بود. خیلی خودمو کنترل کردم، منی که اشکم در نمیاد. بعد اومدم خونه و مشغول مرتب کردم خونه برای قدوم مادر متین هستیم. تازه همین الان از کارها فارغ شدیم.

  • . خزعبلات .

چشم نزنم خودمو پشتکار عجیبی پیدا کردم در ثبت وقایع روزانه. متین توی اینستا روزمره ها و لحظات مهم رو ثبت میکنه و منم توی بلاگ. از شنبه بگم یا بهتر بگم از بامداد شنبه یا بهترتر بگم از جمعه شب که من و متین دو نفری بکوب نشسته بودیم پای پروپوزال متین. من ساعت سه و نیم دیگه افقی شدم. قرار بود ساعت 6 متین رو ببرم ترمینال و خودم از همون ور برم اداره. عدل همون روز ساعت 6 صبح ماموریت داشتیم. القصه متین که فکر کنم درست نخوابید و من ساعت 5:30 بیدار شدم و رفتم سمت اداره و متین هم ساعت 8 صبح حرکت به تهران. اون روز چک وحید رو پاس کردم و بعد متین و محمود (پسرخاله) رو از ترمینال آوردم. شب ساعت 10:30 خوابیدم. دیشب هم ساناز و خونواده خونه ما بودند به اتفاق علی و سعیده. آوا چه شیطون شده بود. امروز هم اداره روز شلوغی داشتم و یکی از روزهای سخت این ماه هم به خوبی سپری شد. عصر بازی ایران - یمن رو تماشا کردم و چه حالی داد.

  • . خزعبلات .
دیشب رفتیم بیرون دوری بزنیم که توی میدون دیدیم ماهی می فروشند. متین هم دل و دینش رو داد به ماهی و یه ماهی خریدیم. تا نشستیم توی ماشین گفت پایه اید شام بخوریم؟ من و امین متعجب که ساعت 11:30 شب مگه میشه؟ ما که بخاطر خوردن بستنی و آبمیوه اومده بودیم بیرون، از خداخواسته رسیدیم خونه و متین سریع ماهی رو تمیز کرد و برنج دم گذاشت و ماهی درست کرد چه ماهی ای. همون جور که خودش تبلیغ می کرد، واقعا خوشمزه بود. بعدش از فط لش شدن حس بردن امین رو به خونه نداشتم و به هر بدبختی رفتیم و امین رو رسوندیم خونه و بعد افقی شدیم.
دیروز عصر با هم نشستیم و فیم "دن کیشوت" نسخه 2015 رو تماشا کردیم. زندگی کبیر بود بی برو برگرد. 
امروز هم مستند "چاووش از درآمد تا فرود" رو توی سایت هاشور تماشا کردیم و بعدش من تنهایی فیلم "آتش سبز" محمدرضا اصلانی رو دیدم. مستند چاووش واقعا دردناک بود. شاید تنها چیزی که از این مستند یادم بمونه، جمله ارشد تهماسبی بود که گفت بخاطر بیکاری، یه تار یحیی رو برای کرایه خونه 1600 تومنی، به قیمت 35000 تومن فروختم. وقتی کاری نمی تونستند بکنن و همه چه تعطیل بوده. واقعا بزرگان راست گفتند بزرگترین گناه جهل است و بس. باید نقدهای فیلم "آتش سبز" رو بخونم تا بفهمم دقیقا چی می گفت. خیلی گنگ بود و با یه بار دیدن نمی شد فهمیدش. موسیقیش هم برای محمدرضا درویشی بود و صدای همایون شجریان با شعر مولانا هم خوب به آخر کار نشسته بود.
فردا روز شلوغیه. 6 صبح باید متین رو ببرم ترمینال و خودم هم برم اداره برای ماموریت شاهرود.
  • . خزعبلات .

روز شلوغی بوده تا الان. از بیدار شدن ساعت ۷.۱۵ و دیدن اینکه متین روی تخت نیست. دیدم روی مبل نشسته و خواب بد دیده. با هم حرف زدیم و همون روی مبل خوابم برد. بعد سرویس کار پمپ اومد و ماجرای پمپ آب هم ختم به خیر شد. بعدش ماشین لباسشویی قاطی کرد. بعد به خاطر خواب بد متین باش اومدم سنگسر. او رفته به کلاس و منم توی ماشین زیر بارون خوب سنگسر. صدای خوردن آب به سقف ماشین هم برخلاف ظاهرش رو مخ نیست. از اون پنجشنبه هاییه که خونه ام و انشاالله بعد اومدن متین میریم برای یه روز پرکار و شلوغ.

  • . خزعبلات .

سیزدهم دیماه میمیرم.

صبح سرد مرا دفن میکنند.

مثل الان که از خواب پریدم و میلرزم، آنجا هم یکهو از زندگی میپرم و میلرزم.

بعد اسمهای زیادی را با خودم به گور خواهم برد.

من سردم است.

  • . خزعبلات .

ونجلیس بزرگ آهنگی داره به اسم To The Unknown Man که ملودی عجیب ساده ولی بسیار گیرایی داره. امروز حین کارهام و بعد مدتها داشتم این قطعه رو گوش می دادم. یادش بخیر دوران دانشجویی چقدر این قطعه رو گوش میدادم. تا ولم میکردی میرفتم سراغش. یه لحظه سوالی برام پیش اومد که این مرد ناشناس کیه؟ اونجایی که طبل مارش وارد میشه، ناخودآگاه به خاطر حس عجیب ماوراییش یاد یه منجی افتادم که حالا هر کسی هر اسمی روش میذاره. با تموم وجود حس کردم اون لفظ Unknown Man باید برای یه منجی باشه که موسیقی اول قطعه زمینه ساز ورودشه. خیلی دلم میخواد بدونم تو ذهن ونجلیس چی میگذشته و اون مرد ناشناس ذهن او کیه که این موسیقی برای او خلق شده. همین!

  • . خزعبلات .

امشب تولد رضا قاسمی رو توی فیسبوک به ایشون تبریک گفتم و دو سه ساعت بعد پیام پرمهرشون به دستم رسید که به متین هم سلام رسونده بود. نوشته بودم که آخرین روز دهه 40 میلادی به دنیا اومدید که خیلی به مذاقشون خوش اومد و خیلی تحسین کردند. آخر پیام نوشته بودند به "به امید دیدار" که همین یه جمله به کل پیام پرمهرشون می ارزید. دلم میخواد پول جمع کنم و من و متین دو نفری بریم پاریس به دیدنشون. خیلی مشتاقم.

ضمنا امروز تولد وحید و احسان هم بود که با مکالمه ای تلفنی به جفتشون تبریک گفتم. ماموت شدیم رفت.

  • . خزعبلات .

امروز توی نماز به این فکر کردم تموم جمله ها از زبان متکلم مع الغیر اومده. انگار یه گروه کر بزرگ دارند یه موسیقی عظیم رو اجرا می کنند و این ما باید کل کائنات باشه و گنج وقت هم زمان جمع شدن همه اون چیزها و کسانیه که ما رو تشکیل می دهند و شاید توصیه به ادای نماز اول وقت از همین نگاه باشه.

  • . خزعبلات .
دیشب فهمیدم Crest Factor چیه. یه چیز بدیهی ولی چقدر کاربردی. البته بخشی از کاربردی بودنش رو فهمیدم و میدونم کلی چیزه دیگه هم بهش مربوط میشه. چند روزیه که از سر کار که میام، بعد خوردن ناهار افقی میشیم. امروز هم که ناهار بیرون بودیم. اتفاقی که شاید اولین بار بود توی زندگیمون می افتاد. متین اومد دنبالم و رفتیم وشنای دوست داشتنی و ناهار رو اونجا زدیم. الان هم بعد از بیدار شدن از خواب و قبراق شدن با قهوه، رفتیم سراغ سوالهای دانشگاهها و تایپ پروپوزال متین و کلی کار دیگه. ضمنا از وقتی از رشت اومدیم، بعد از بیدار شدن یه 10-15 تایی بادوم زمینی آستانه می زنیم و یا علی از تو مدد، میریم سراغ کارها. 
دیشب وحید و احسان اومدند و چک سری دوم پول مدرک نظام رو بهم دادند. بعد مدت ها حرفی که تو کله ام گیر کرده بود رو زدم. دیشب بدجوری حالم بد بود و صبح هم با تاخیر رفتم اداره. جوری که هیچ چیزی برام نبود، ولی الان میزونم و فردا هم روز بسیار شلوغ و پرترافیکی دارم.
  • . خزعبلات .

دیشب قبل خواب خاطرات استاد علی معلم دامغانی در مورد سید عباس معارف رو میخوندم. جالب این بود که به اقتضای شغل مادر در بیمارستان شیر و خورشید سمنان، مدتی در سمنان زندگی کردند. علی معلم می گفت هر توجهی که به بیدل شده از برکت معارف هست و بس. آخرش نوشته بود که ایشون هیچ وقت تاهل اختیار نکرد ولی در اواخر دل به دختری افغان بسته بود که با مرگ معارف اون هم به انجامی نرسید. 

یکی از دوستانم توی اینستاگرام شعری ازش نوشت که هفته گذشته و توی سفری که به رشت داشتیم همش ورد زبونم بود:

افسون هستی ما افسانه بود معارف

دلدار شیوه ای کرد، پنداشتیم که هستیم

  • . خزعبلات .

 اومدیم رشت. توی اتاق دراز کشیدم. هوای سردی هم از شیشه ها رد میشه و قشنگ حس میشه. عصر مراسم سالگرد خاله متینه. 

تموم مسیر اومدن دلم میخواست بزنم بزرگراه آزادگان و تموم مسیر تهران کرج رو با بمب اتم نابود کنم که انقدر ترافیک داره و فارغ التحصیل ها و اساتید ترافیک ما علی الخصوص جناب دکتر چرا کاری نمیکنن. خروجی اینا توی همچین جاهایی باید مشخص بشه.

متین از خود تهران تا رشت نشست پشت فرمون. انقدر تند اومد که به قرارش با افسانه خانم برسه. شب عجب شامی زدیم با سیر و ترب و برگ ترب و ماست چکیده و ...

  • . خزعبلات .

آلبوم چاووش 7 (محمدرضا لطفی - شهرام ناظری)

قطعه عاشقان سرمست

اجرای سال 1358

از زمان 3:24 تا 4:42 - شهرام ناظری آوازی میخونه که حداقل من یکی با تموم پوست و گوشت و خونم دریافتش میکنم.

  • . خزعبلات .

امشب شب سالگرد تولد بابا بود و به همین مناسبت علی کباب گرفت و شام پایین بودیم. بابا رفت توی دهه ششم زندگی و وارد شصت سالگی شد. همین جوری مفتی مفتی عمر میره و هممون داریم پیرتر میشیم یا بهتر بگم جوونیمون رو ترک میکنیم.

من به کارم عجیب علاقه دارم و این موهبت بزرگیه. امروز یهو یاد یه نکته ای افتادم. هممون به یه سری مکان ها حس عجیبی داریم و در و دیوارش و رنگ و بوی اونجا، حتی وسایلش برامون حس نوستالژی و بار خاطرات دارند. مثلا یادمه بچه که بودم و میرفتم اتاق بابا توی اداره. همه المانهاش رو به خاطر دارم و تک تکشون برام خاطره دارند. ماشین حساب بابا که رول کاغذی داشت یا مثلا نمکدون بابا. میز بابا که یه درب فلزی داشت. هم اتاقی های بابا، سوراخ کن و کاتر و ...کلی چیزه دیگه. امروز یهویی به وسایل اتاق و کلا فضای کاری خودمون نگاه کردم. دیدم همه اینا یه روزی اگه عمری باشند همشون برام خاطره اند و احتمالا برای خیلی های دیگه اگه از این فضا یاد بشه. 
ما نمی فهمیم چه جور یهو از واقعیت به نوستالژی می رسیم. یه مرز نامریی ملموس ولی همیشه گمشده. مثل مرز تبدیل واقعیت و اسطوره. حس عجیبی بود. به بدبختی سعی کردم حس امروز رو بنویسم. نمی دونم می فهمید چی میگم یا نه.

پ.ن:
چاووش 7، قطعه عاشقان سرمست با آهنگسازی حماسی محمدرضا لطفی رو گوش میدم. نوستالژی محضه
  • . خزعبلات .

صدای خر خر ش میاد

تا کی میتونم بیدار بمونم و با عشق گوش کنم؟ 

من ریکی ۱ رو زدم.

تا مستری کم مونده

  • . خزعبلات .

آلبوم غزل 2  (کیهان کلهر -شجاعت حسین خان-سواپان چات هوری)

قطعه پگاه (Dawn)
از زمان 9:40 تا 10:06
عین جامه درانه. جامه درانه موسیقی نه، واقعا جامه دریدن. شاید مصداق شعریش مصرع اول این شعر باشه:
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم      خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
میتونم بفهم ماجرا کم کن رو چطور با ساز فریاد زده. دمش گرم.
 
  • . خزعبلات .

صبح خوابم میومد. خیلی دلم میخواد اون چند دقیقه رو توصیف کنم و کتابها در موردش بنویسم. اول از خواب بیدار میشم و می فهمم که باید برم سر کار. بعد اینو مقایسه میکنم با حال خودم. می بینم خسته ام و اینجاست که جالب میشه. بعد حدود 25 ثانیه فکر میکنم برم یا نرم. ولی اگه بدونید توی این 25 ثانیه چه حجمی از اطلاعات توی مغزم پردازش میشه. اگه خروجی پردازش و کلنجار 25 ثانیه ای به اینجا برسه که حسش نیست و نباید برم سر کار، در دو پیامک به مسئول و مهرداد میگم که دیر میام. بعدش میرم به خواب ولی خوابی پراسترس که هر لحظه اش منتظر اینی که یکی زنگ بزنه مثل همین امروز که مسئول زنگ زد که مدیر کار داره و بیا. سریع حاضر شدم و رفتم سر کار. تا رسیدم کار شروع شد. روز خوب و شلوغ دیگه ای پشت سر گذاشته شد و کلی چیز دیگه دستگیرم شد. من واقعا خوشبختم و خوش شانس که دقیقا توی این سمت مشغول کارم. بی شک یکی از بزرگترین فرصتهای زندگیه که آرزوی کسیه که به علم علاقه داشته باشه.

القصه... کار تموم شد ولی فردا روز وحشتناک شلوغی رو دارم. تا رسیدم خونه ناهار رو با متین زدیم و بعد سریع لباس پوشیدیم برای مراسم جشن تولد کودکان سرطانی که متین بواسطه ی یکی از شاگرداش دعوت شده بود. جشن تولد 10 تا کودک سرطانی که البته قرار بود 12 تا باشن و دو تاشون تا رسیدن به مراسم فوت شدند.

بعد هم رفتیم دندونپزشکی و عکس OPG و خرید دارو و اومدن به خونه و دیدن بابا و مامان و الان اومدیم بالا. احتمالا درگیر کارهای فردا بشم. از الان خوشحالم هفته بعد سفر در پیش داریم. 

  • . خزعبلات .

روز خوب و شلوغی بود. شلوغ بودن روزهام که شده یه چیز طبیعی، ولی مهم خوب بودن و خوب گذشتن روزه. درگیر گزارش کیفیت توان فیدر مرموز معروف بودم و بعد هم رفتم آزمایشگاه. بچه ها مشغول کار و منم با تموم تمرکز روی گزارش کیفیت توان. بعد اومدن به اتاق با رضا مشغول ویرایش دستورالعمل ها شدیم. بعد اومدم خونه و بعد خوردن ناهار با متین بودم و من خوابیدم و او رفت بیرون. متین خیلی حالش خوب شده و این خوب شدن عجیب روی زندگیمون اثر گذاشته. دیروز که بابام زد منو بیدار کرد و امروز هم مادر متین. بعد بیدار شدن نشستم فیلم "ایستگاه متروک" رو دیدم و یک سومش رو دیدم که متین اومد و خاموشش کردم.

بعد زدیم بیرون و کلی خرید کردیم و اومدیم خونه. الان هم در حین گوش دادن به روی دوم آلبوم "آن و آن" (بیات اصفهان) که یقین دارم به این بشر وحی شده، مشغول نوشتنم. یه مدتیه حس نوشتنم اومده. گفتم، متین که خوب شده همه چی داره خوب میشه. کتاب "شکاریم یک سر همه پیش مرگ" رو هم شروع کردم و جسته و گریخته بهش نگاهی میندازم. شاهرخ مسکوب انگار خود منه. دغدغه ها و بیقراری هاش رو خوب میفهمم. از یه جایی اومد توی زندگیم و شد مرشد و راهنمای من که برام سراسر احترام داره. روحش شاد.

راستی دیروز و امروز اسم دو تا آدم جدید شنیدم که قبلا بهشون برنخورده بودم. دکتر جلال ستاری اسطوره شناس که اتفاقا همشهری متین هست و دکتر یوسف اسحاق پور که توی کتاب "شکاریم..." اسمش اومده بود و از دوستان نزدیک مسکوب بوده. این بیقراری برای دونستن منو داره دیوونه میکنه. وقت هم کم دارم ولی از تموم فرصت ها برای مطالعه استفاده میکنم. برق رو دوست دارم ولی همیشه عشق دوم بوده. هوش حواسم همیشه به تاریخ و ادبیات بوده و بس.

  • . خزعبلات .

دیشب وحید (اسم دوستمه، خودم نیستم. اشتباه نفرمایید) زنگ زد به موبایلم. متین جواب داد و دعوتمون کرد به کافه ای توی اسکان. او و احسان بودند و من و متین. رفتیم و چقدر خوش گذشت. بعد مدت ها حرف جدی زدیم. خسته شدم از بس هر جا رفتیم و هر کی میومد خونمون یه سری جفنگیات و خزعبلات تحویل همدیگه می دادیم. برای بار دوم قهوه یونانی زدم (همونی که اولیش رو توی کافه کندوک بسطام زدیم). حرف زدیم و حرف زدیم و از زندگیمون گفتیم. همین حرفها و همین افکار مرا آرزوست.

الانم بعداز ظهر جمعه و بوی زرشک پلو به همراه بوی دود عودی که نیم ساعتی میشه تموم شده تموم خونه رو پر کرده و پکیجی که خاموشه و پنجره پذیرایی کاملا باز و بوی بارونی که اومد و قطع شده و سرمای دلچسبی که توی خونست. برم یه چای بزنم...

  • . خزعبلات .
چند روز خوب و پرکار توی اداره داشتم. کارها خوب پیش رفت. جلسه دیروز هم که دبیریش با من بود خوب سپری شد. فقط خبر فوت همکلاسی دوران لیسانس بدجوری روی من اثر گذاشت (م.ب). دیروز بعد مدت ها مشخص شد پنجشنبه با من کاری ندارند و میتونم راحت خونه باشم. دیشب امین مهمون ما بود و چون متین پیشنهاد داده بود بندری درست کنیم برای شام، بعد اومدن امین با هم رفتیم برای خرید وسایلش. شام خوردیم و کلی حرف زدیم. امروز هم تا ساعت 11:30 خوابیدم. بعدش متین رفت دانشگاه و منم بندری مونده دیشب رو به سان گرگ گرسنه دریدم. بعد هم مرتب کردن خونه و بعد رسید به دیدن فیلم "همه جای ایران سرای من است" اثر پرویز کیمیاوی. از اون فیلم هایی شد که رفت توی گنجینه ذهنیم. فضای دوست داشتنی گذشته، کاروانسرا، رنگ زرد کویر، نام شاعران قدیم ایران و موسیقی حسین علیزاده و ذهن عجیب و درگیر پرویز کیمیاوی. 
  • . خزعبلات .
پنج شنبه بعد از اضافه کاری ای که قرار نبود انقدر طولانی بشه، اومدم خونه و خوابیدم. بعد بیدار شدن متین گیر داد حوصله اش سر رفت و یه جایی بریم. منم هر جا رو گفتم یا اون حس و حالشو نداشت یا من. بالاخره یهویی گفت بریم تهران. منم درجا گفتم هر کی نیاد و سریع زنگ زد به پریسا و کاسه کوزه رو جمع کردیم و رفتیم سمت تهران. مثل همیشه شام رو جوجه طلایی نزدیک پاکدشت زدیم که هر بار بهتر از دفعه قبل.
رسیدیم نواب و به کمک اپ نشان که دستمون رو گرفت و ما رو رسوند به خونه پریسا. شانس آوردیم و جای پارک هم گیر آوردیم. حدود ساعت 2 نصفه شب خوابیدیم اما اون دو تا نمی دونم کی خوابیدند. 
صبح ساعت حدود 11.30 بیدار شدیم و بعد خوردن صبحونه رفتیم پاساژ پروانه و بعد هم کافه نادری و دیدن خیابون سی تیر و کلی جای دیدنی دیگه. ناهار رو توی همون خیابون قشنگ سی تیر روبروی ساختمون سابق کتابخونه ملی خوردیم. بعد هم پیاده خیابان فردوسی رو اومدیم بالا و رسیدیم چهارراه استانبول و دیدیم ای دل غافل که دوستان پلیس ما رو 50 تومن جریمه کردند. سریع دایورت کردم و راه افتادیم سمت خونه پریسا و بعد استراحتی کوتاه و جابجا کردن تخت و کمدش، حرکت کردیم سمت خونه و این بار هم مثل دفعات قبل باز هم افتخارآفرینی کردیم و یه مبل قابل انعطاف رو جوری آوردیم سمنان که خودمم مونده بودم. اون جورش هم این جوری بود که من آینه عقب رو نداشتم و با دو تا آینه کنارم رانندگی کردم و سندی دیگر بر افتخارات رانندگی با 206 عزیزمون به جا گذاشتم.
الان هم خونه ایم و محسن نامجو داره آواز میخونه و متین شدید درگیر کار خیاطیست و البته در بکِ ذهن به طرزی غریب و جانکاه به خرید کفش فکر میکنه. والسلام
  • . خزعبلات .

دیروز حدود ساعت 11 صبح رفتیم سمت گرگان. هوا ابری و بارونی و جاده آزادشهر هم مه آلود. واقعا جاده داغونی بود و نیاز به رسیدگی فوری و اساسی داره. کارمون که توی گرگان تموم شد، رفتیم یه شام خوب توی رستوران زیبایی به اسم آلتون خوردیم و بعد حرکت به سمت سمنان. به بدبختی به شاهرود رسیدیم. یه جا بود که نیم متری خودم رو هم به زور می دیدم. امروز توی اداره وقتی به لحظات رانندگی دیشب و پیچ و خم های زیاد و دست اندازها و چاله چوله های جاده فکر می کردم، بدجوری ترسیده بودم. همش به فکر علی بودم که با چه دلی از این جاده رد میشه. 
رسیدیم بسطام، به متین گفتم بریم زیارت جناب بایزید و خوشم اومد که پایه بود. یه دوری زدیم و برگشتیم که بیفتیم توی جاده که متین گفت دوباره برگردیم و از ماشین پیاده شیم و یه چرخ کوچیکی دور محوطه بزنیم. پیاده شدیم و توی یه هوای نه خیلی سرد پاییز و توی جایی که هیشکی نبود، رفتیم به دیدار جناب بایزید. بعد رفتیم توی یه کافه و دو تا قهوه یونانی زدیم و برگشتیم سمت سمنان. من که از قهوه خوشم نمیاد، چقدر با شیرقهوه حال کردم. سرحال شدیم و با حال خیلی خوب به سمت سمنان برگشتیم. حدود ساعت 2:30 بامداد رسیدیم و تا بخوابم شد ساعت 3:15. ساعت 5:15 بیدار شدم و رفتم مثل دیوونه ها یه دنت شیرطالبی زدم توی خواب و بیداری و دوباره رفتم توی تخت و ساعت 8 صبح به دریوزگی خودم رو رسوندم اداره. عجیب سفر تصویری ای شد. مطمئنم از اون معدود تصاویریه که هیچ وقت پاک نمیشه.
ضمنا توی کافه کتاب "حاجی واشنگتن" رو دیدم که اسکندر دلدم نوشته بود و جمال زاده مقدمه ای بهش نوشته بود. تا حالا این کتاب رو ندیده بودم.
  • . خزعبلات .

سفری که از جهارشنبه عصر حدود ساعت ۱۶.۴۵ آغاز شده بود، ساعت ۲۰.۳۰ امشب به پایان رسید. متین یزد رو ندیده بود و خوشحالم که رفتیم و یزد رو دید. خودم سال ۸۷ اولین بار با دوستام رفته بودم. این دفعه باغ دولت آباد و هتل مشیرالممالک رو که قبلا ندیده بودم، دیدم.

یه شب خونه عموی آرمین بودیم که شبی موندگار شد. از جاده جندق برگشتیم. خیلی جاها رو ندیدیم، ولی بدک نبود. امان از آراد که چقدر بچه تو دل بروییه.

تا رسیدیم دوش گرفتیم و شام و پایین بودیم. خسته و مونده جفتمون روی تخت و متین داره سریال می بینه. 

  • . خزعبلات .

یکشنبه ای که گذشت متین از سفر گنبد برگشت. با دستانی پر از پارچه. 

پریشب برای اولین بار تصویر همسر شاهرخ مسکوب رو توی کتاب حدیث نفس حسن کامشاد دیدم و دیشب نام خانوادگیشو توی همون کتاب. کتاب جالبیه و قلم خوبی هم داره. کلا کتابهای بیوگرافی و خصوصا اتوبیوگرافی حرف نداره.

دیروز اتفاقی دیدم توی سایت آمازون، آلبوم راپسودی های ایرانی رو گذاشته. شب که رسیدم خونه به عارف توی آمریکا پیام دادم و برام دانلودش کرد.

چه ذوقی کردم و همون شب چند تا قسمتشو گوش دادم.

فردا انشاالله عازم یزد هستیم با آرمین و زهره. خدا رو شکر اوضاع بر وفق مراد. دیشب علی رو از ایستگاه راه آهن آوردم که از مشهد و سفر کاریش بر می گشت. بیماری پشت سر مامان هم چیز خاصی نبود خدا رو شکر. متین داره توی آشپزخونه قیمه پلو درست میکنه که بوش همه جا پیچیده. 

  • . خزعبلات .

شدم.

اینجا چرا دیگه خونه ی من نیست؟

  • . خزعبلات .

چند شب پیش بود که با متین رفتیم شهمیرزاد. فکر کنم پنج شنبه شب بود. توی ماشین حرف شد و رسیدیم به این بیت حافظ:

عشقت رسد به فریاد، گر خود به سان حافظ                        قرآن زبر بخوانی بر چارده روایت

بعد متین گفت معنیش کن و منم گفتم عشقت رسد به فریاد یعنی به جایی میرسی که عشقت به فریاد تبدیل میشه و متین گفت عشقت رسد به فریاد یعنی عشق به دادت میرسه. تفاوت برداشت چقدر زیاد بود. جادوی کلام حافظ همینه.

  • . خزعبلات .
دیشب مهندس د.گ و همسر و پسرشون شایان مهمون ما بودند. امین هم اومد. همش حرف موسیقی بود. شایان سنتور زد و امین هم سه تار و خانم مهندس هم آواز. شب خوبی بود و تا حدود ساعت دو و نیم خونمون بودند. بعد رفتنشون متین از دختر دایی مهندس که باهاشون اومده بود و گفت و اتفاقاتی که رفتند توی اتاق پشتی و حرفایی که زدند. بعد رفتن مهندس و خونواده سه نفری با متین و امین مبهوت اتفاقاتی بودیم که متین روایت می کرد. شب عجیبی بود. انگار بعد 33 سال زندگی، دنیا و عالم و مافیها یه روی دیگه خودش رو با ما نشون داد. رویی که شاید میدونستیم ولی باز یه قدم به یقین این وهم نزدیک تر شدیم. هنوز مبهوتم.
  • . خزعبلات .

چهار اردی بهشت ۹۳، رفته بودم تهران برای کنسرت داریوش طلایی. اون شب نزدیک بود دیر برسم تالار وحدت ولی شانس آوردم کنسرت با تاخیر شروع شد. بخش اول سه تار زد توی راست پنجگاه و شب دوم تار زد توی نوا. بخش اول انقدر عالی و دلنشین بود که آدم دلش نمیخواست تموم شه. آخر بخش اول یادم اومد کاش با موبایلم ضبطش میکردم. گذشت تا اینکه چند شب قبل کانال تلگرام داریوش طلایی بخشی از کنسرت اون شب رو گذاشت. با اشتیاق بازش کردم و خداخدا میکردم بخش اول باشه که خوشبختانه بود. 

من توی این سالیان دراز که موسیقی ایرانی گوش دادم، دفعات معدودی حس کردم یه نغمه دقیقا از زمان های بسیار دور اومده. یکی از اونا همین سه تار نوازی طلایی بود. دو سه دقیقه اولش انگار یه موجودیه که هزاران سال عمر داره و داره بات حرف میزنه. بعد مدتها یه چیزی شنیدم که به دلم نشست. الانم اوی رختخواب دارم با پلیر بلوتوثیمون گوشش میدم. حالمو عجیب خوب میکنه. 
  • . خزعبلات .

آراد بعد مدتها اومد خونمون. یه آراد دیگه شده. شیطون و زرنگ تر شده بود. باید پشت سرش راه میرفتی که چیزی رو نشکونه یا خطری برای خودش ایجاد نکنه. آرمین وسایل شام رو آورده بود و دورهمی ساندویچ خوردیم. وحید بعد مدتها زنگ زد. قرار بود با احسان بیاد خونمون که بخاطر اومدن آرمین انداختم فردا. مهندس د.گ هم زنگید و قرار شد در اسرع وقت همدیگرو ببینیم و گفت چقدر شایان مشتاق بیاد خونمون. اگه بشه با مهندس سه تار رو پیش امین شروع کنیم. 

  • . خزعبلات .
از سر کار که اومدم ماشین رو دادم متین و او و مامانم رفتند ورزش. هنوز نیومدن. منم نخوابیدم و یهویی یاد لطفی افتادم و "عشق داند" رو گوش دادم. سرم توی اداره هر روز شلوغ تر میشه، ولی برای منی که اول کارمه مبارکه و خودم خیلی خوشحالم. دقیقا جایی افتادم که باید می افتادم. برق رو دوست دارم و داره جوری میشه که از عشق دوم داره به عشق اول تبدیل میشه، اگه اغراق نباشه. 
راستی امروز بعد مدت ها وقت شدم برم نماز. آخوند اداره نمازش رو با لحن سه گاه میخوند. 
  • . خزعبلات .

امروز مهمون های رشت رفتند. تا ساعت ۶ عصر مشغول مرتب کردن خونه بودیم. بعد روی تخت دراز کشیده بودیم که کلیپی که مهندس د.گ از کنسرت مرحوم فریدون پوررضا فرستاده بود رو دیدیم. جادوی صدای پوررضا ما رو برد. بعد متین کلیپ کاغذنویس رو پیدا کرد و به بدبختی از فیسبوک دانلودش کردیم. گوش دادیم و بغض کردیم و رفتیم توی فکر. به متین گفتم انگار رودکی و چنگش الگویی تکرارپذیره مثل تمام پدیده های دیگه که هیچ وقت به یک زمان و یک مکان و یک فرد یا یه سری افراد ختم نمیشه. من که اهل گیلان نیستم، دلم برای گیلان رفت با صدای پوررضا. به متین گفتم آدمایی مثل پوررضا یا شیون فومنی که شاعر ترانه کاغذنویس هست، مثل پدر استاد علی اکبر مرادی یا پدر آیت الله بهجت که دیشب فهمیدم شعر "مکن ای صبح طلوع" مال ایشونه، با کائنات انگار بی واسطه شدند و به وحدت رسیدند که کلامشون انقدر گیراست. روح پوررضای بزرگ و شیون فومنی شاد. عجیب آهنگی بود این کاغذ نویس.

  • . خزعبلات .

چند شب پیش برق رفته بود و زمان بی برقی هم طولانی شد. متین شمع روشن کرد و روی مبل نشستیم و منم چند تا آهنگ داریوش دانلود کردم و گوش دادیم. آهنگ "دستای تو" منو به فکر فرو برد. همه چی مرتب، ترانه و آهنگ و تنظیم و صدای جادویی داریوش. موندم الان کی رو داریم معرفی کنیم بگیم مثلا یک هزارم داریوش صدا و هنر و اقبال و هر چی فکر کنید داره. والله یک یک میلیونیم هم بگم نداریم. داغانیم. والسلام.

  • . خزعبلات .

دیشب ساعت 4 صبح خوابیدم. با کبیر و همسرش و متین حرف می زدیم، از اون حرفایی که شاید دیگه نشه این حرفا رو زد. دیشب شده بودیم یه خونواده واحد که در مقابل یه تهدید خارجی تموم انرژیش رو جمع میکنه. به هر زوری بود رفتم سر کار. مثل گذشته از کارها عقب بودیم و هر چی می دویدیم کارها تمومی نداشت. فردا ساعت 12 با مدیر جلسه داریم. سه ماهه نامه اومده و هنوز وقت نشده بهش برسیم. البته خدایی خیلی هم وقت گیره. کبیر و همسر امروز ناهار مهمون بابای من بودند و ساعت سه و نیم هم از پیش ما رفتند. دلم براشون خیلی تنگ شده. سفرشون بی خطر.

  • . خزعبلات .
سه روزه از کار دورم و خیالمم پرواز دادم که هیچ جوری سمت کار و مسئولیت هام نره. واقعا ریلکس شدم. کبیر و همسر دارند مستند ابوئیست رو می بینند که قبلا خودم خریده بودم و تماشا کرده بودم. همه چی خوبه. باز فردا کار و تلاش شروع میشه. روزهای خوبی بود. یادم رفتم بگم، روز چهارشنبه درگیر قربونی و پخشش بودم با همسر کبیر. قدر لحظات رو میدونم که بعدا پشیمون نشم.
  • . خزعبلات .
متین جان خودت میدونی چقدر شلوغیم، ولی باشه بازم تموم زورم رو جمع میکنم و وقت خالی میکنم و میام.
خب باید بگم که امروز هم مثل روزای گذشته شلوغ بود. امروز کبیر از رشت اومد. ظهر کوبیده خریدم و با کبیر و همسرش و متین زدیم. عصر خواب کوچیک و بعد هم رفتیم بازار که طلافروشی ها بسته بود و متین و مادرش دپرس شدند. عجب ماجرایی شد ماجرای تعویض لوله جاروبرقی. لعنت به یه بوم و دو هوا و هزار جور قیمت. الان کبیر اتاق پشت خوابیده و من با لپ و مامان متین هم خندوانه می بینه و متین هم پای موبایل.
امروز زادروز حسین علیزاده بود. عمرش دراز.
  • . خزعبلات .

چرا دیگه اینجا نیستیم؟

  • . خزعبلات .

چهارشنبه اومدیم رشت و فردا هم انشاالله عازمیم. البته به این دفعه به همراه مهسا و مامان. الان متین و مامان رفتند به گربه های پارک غذا بدن. منم روی کاناپه قهوه ای اتاق مجردی متین لش کردم و دارم راپسودی ایرانی امین الله حسین رو گوش میدم. اول صبحی تا بیدار شدم دستم رفت سمت موبایل و خبر فوت عزت الله انتظامی رو شنیدم. کبیر هم رفته بیرون. دو روزه دارم با دستگاه کیفیت توان ور میرم که بتونم باهاش ارتباط بگیرم که راه بده نیست که نیست. دیروز به اتفاق عظیم رفتیم و اگزوز ماشین رو درست کردم و 210 تومن پیاده شدم. عظیم تارش رو آورده بود و تمبک مهسا و توی اتاق کنسرت چهار نفره راه انداختیم. مهسا دف زد و متین هم میخوند. رشت خود بهشته واقعا.

ضمنا یه چیز جالب. هر دفعه که میاییم رشت، کبیر یه کتاب تازه معرفی میکنه، اونم به صورت اتفاقی. یعنی اینکه شروع میکنه به حرف زدن و بین حرفهاش یهو یاد چیزی میفته و یه کتاب از کتابخونش میاره بیرون و معرفی میکنه. کتاب این بار هم به دلیل مرگ "لئونارد لویزن" که موضوع حرف ما بود، "فراسوی ایمان و کفر: شیخ محمود شبستری" شد و حالا شده فتح بابی مثل همیشه برای موندن توی صندوقچه ذهن و انشاالله برای مطالعات بعدی. الان مامان از پارک اومده و گفت متین پیش گربه ها مونده. 

  • . خزعبلات .

دیروز متین کاپ جام جهانی برام خرید به عنوان هدیه سالگرد ازدواج رشت. توی آسمونام. همش بهش نگاه میکنم. یاد تموم بچگیم که دلم میخواست یکی از روش داشته باشم.

  • . خزعبلات .

عارفه مادر اومده. سه شنبه عصر رفتیم دنبالش به تهران. فردا هم قراره بره. دلم تنگ میشه براش.

  • . خزعبلات .

از عزیزان که فرح من براشون مهمه.

اسم عمه ش مرضیه س.

با گریه میگیره.

  • . خزعبلات .

به یه فمیلی من بازنشسته تبدیل شده

کمترین تحرکی

کمترین نشاطی

برای من که تو غربتم و با خروار خروار آرزوی دست نیافتنی ، تف و لعن میفرستم به شرایط جامعه کنونی، سرپا نگهداشتن خودم بار اضافه س، فک کن کنار خودت یه معلول ذهنی جسمی هم داشته باشی.

تو رو به شرفتون قسم زیر این پست واسش کامنت بذارید.

کوچکترین نظر یا حتی فحش شما بهش، میتونه برام مفرح باشه.

دمتون گرم.

  • . خزعبلات .

که به من چشمک زد دعوای ناموسی کرد.

عاقا چقد مزه داشت.

حااااااااالی داد.

  • . خزعبلات .

همدان زنگید و همت رفت کشیک

تو اینستا دیدم یه دختر که قبلا میشناختمش کچلیده و سرطان و این حرفا

خاتون لایکیده بود

ازش پرسیدم موضوع رو

اسکول موضوع رو ندونسته لایک میکنه

بعد دوتایی رفتیم ۹۰۰تا کامنت خوندیم و فهمیدیم جدا شدند و الخ

راستش من واقعا رب النوع رشتی بیغیرتم

یاد خزعبلات سابق افتادم

دست لاک زده ی سحر

چشم چپش که عکس پروفایل بود

من کلا با گذشته حالم بهتره

گفتم خاتون میشناختیش؟؟؟؟

نمیشناخت.

منم آستین بالا زدم سرچ و کوفت و غیره ، تا روزی که خواهرش رفت بیمارستان رو پیدا کردم.

باقی سرنوشتش چی شده؟

تو این وانفسا که وبلاگ قدیمی زنده شد، لیلی کیه؟ وحید گرمساره.منتظرم بیاد تعریف کنه.

دنیا خیلی عجیبه.

من چرا خسادت ندارم الان؟

دوست پسر من الان کجاست؟  تهران داره چیکار میکنه؟ ایلوستریت ؟افتر افکت ؟ کالیگرافی؟ 



هر کدوم از ما چقدر آبستن خاطراتیم.چقدر فکر میکنیم خودمونیم.

الان داره اسمها یادم میاد.

سما

پیسکو هم قبیله ای

سرهنگ 

هیژده

اشک سرما


  • . خزعبلات .

مشخص شد.عفونت کلیه ی من و درد شدید هفته ی گذشته و همزمان تخمک گذاری، و گرما و عدم تحرک دست ب دست هم دادند و یکی از دردناکترین روزهام سپری شد.هنوز درد دارم ولی عین میخ صاف صاف راه میرم و به روم نمیارم.

بد روزگاریه.

حالا نمیدونم اینجا بنویسم یانه.

  • . خزعبلات .

ماه رمضون تموم میشه و جام جهانی شروع میشه. چه حالی بکنیم ما... اما اوضاع روحی خوب نیست، نه من که فکر کنم خیلی های دیگه. برهه عجیبی شده، سرعت افتادن به ورطه ای که قبلاها توی خیال بود، خیلی زیاد شده و خیال داره به واقعیت تبدیل میشه ولی خدا کنه نشه. الان متین کلیپی از یه ملعونِ جاهل مغروف که سردسته جُهاله برام پخش کرد. هیچ حرقی ندارم، یاد این بیت فردوسی افتادم که همه حرف رو زده:

نهان گشت آیین فرزانگان، پراکنده شد نام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند، نهان راستی، آشکارا گزند
  • . خزعبلات .

ما را نمود

  • . خزعبلات .
اگه اداره گل دقیقه 118 پشت محوطه نزنه، انشاالله فردا عازم رشت هستیم. متین مشغول جمع کردن وسایل توی چمدونه. امشب با امیر بنگاهی و وحید در مورد سرمایه گذاری حرف زدیم. مدتها بود که وحید رو ندیده بودم. امروز اداره کلی چیز تاره یاد گرفتم. از سید جواد و کریم. تا آخرین لحظه با انرژی تمام کار کردم، با اینکه شب قبل 4 صبح خوابیده بودم، ولی رسیدم خونه حدود ساعت 5 رفتم به کما تا اذان. ذوق دارم برای رفتن به رشت. شعف عجیب درونی. شاید شرطی شدم، اونم به خاطر خاطرات خوبی که توی اولین سفرهام به رشت ساخته شده که قطعا درصد زیادیش از آن کبیره. کبیر رو دوست دارم و برام بسیار قابل احترامه. سرش سلامت و عمرش دراز که تا سالهای سال باهاش هم نفسی کنیم. آمین.
  • . خزعبلات .

زندگی شلوغ شده. شدم مثل اسب عصاری که هر چی میچرخم به جایی نمیرسم. به موازات به خیلی چیزها فکر میکنم. کارهای عبثی که توی شرکت انجام میدیم، ناامیدی مفط جامعه، برنامه گذاشتن های همیشگی توی تعطیلات و احتمال کنسل شدن سفر رشت. میگذرونیم فعلا تا چه گیش آید. توی همه این شرایط چند روزیست که به قول مسکوب به زبان همدلی با متین حرف میزنم و اوقات میگذرد. شکر. دوستان رو مدت زیادیست ندیدم. وحید و امین از همه بیشتر توی صف دیدن هستن و امیر هم که انگار گرت شده توی یه سیاهچال و همین طور داره محو میشه. واقعا از دست رفتست.

  • . خزعبلات .

پایه ی زندگیمون قوی تر شده که زیاد نمیاییم اینجا

یا اینکه حرفامون رو راحت تر بهمدیگه میگیم

یا اوضاع اونقد بیریخته که دل و دماغ واسه نوشتن نمیمونه

همه اینها ب کنار

چقدر زندگی دهه ی سی فرق داره با باقی عمر

چقد مسایلم عوض شده

همت آی لاو یو بدددددددان زبان که تو دانی

  • . خزعبلات .

خوب نیستم.هیچ ربطی هم به پریود ندارد.یک چیزی که فهمیدم درباره سفر است.من خیلی تفریح میخواستم ولی سفر به جان کندن گذشت انگار موظف باشی همه جاهای تاریخی بلگراد را ببینی.خستگی راه مونده به تن و حسرتش به دلم.این خیلی معادله ی ساده ایست.و بدتر از آن زندگی با یک سرهنگ بازنشسته ی مهربان است که هرقدر هم لطیف باشد دیکتاتوری خفی دارد.و فاجعه اینجاست که اصلا دوست ندارد هم صحبت هم باشیم.من در معرض یک لووز بزرگ هستم.ناراحت و غمگینم و بدتر از آن وحید نمیتواند این حجم از سرخوردگی حسی مرا درک کند.

چه غمگینانه تنهام.


  • . خزعبلات .
22 اردیبهشت آراد یک ساله شد. توی اوایل اردیبهشت پدربزرگش مرحوم شد و بعدش هم ما رفتیم مسافرت. دیشب فرصت شد بریم و کادوی تولدش رو که از بلگراد خریده بودیم بهش بدیم. دیگ آبگوشتمون رو هم برداشتیم و رفتیم خونه آرمین و زهره و شام رو با هم بودیم. تاب آراد رو هم نصب کردیم و بعد 5 نفره رفتیم توی شهر می چرخیدیم. بستنی نعمت ایستادم و آرمین مهمونمون کرد. آراد هم آرومِ آروم بود و بیرون رو تماشا کرد، ولی داشت از خواب می مرد. جالب این بود که گیر داد مستر دماغ جلوی ماشین رو میخواد و متین بخاطرش اجازه داد آرمین اونو از جاش در بیاره. یادش بخیر، اون موقع ها که با آرمین همکار بودم، یه بار گیر داده بود مستر دماغ رو از جاش در بیاره و کاغذهای اطرافش رو بکنه. کاری که آرمین نتونست بکنه رو پسرش انجام داد. هوای سمنان عالی شده، خیلی عالی. کاش بمونه همین جور.
  • . خزعبلات .

مثل شب قبل توی اتاق مطالعه هستیم. متین مشغول خالی کردن گوشیش و منم مشغول کارهای مالی خونه. یه افسردگی خاصی گرفتم که اسمش رو میذارم افسردگی بعد از مسافرت. همین الان متین تماس گرفت ژورک و یه پیتزا چهار طعم سفارش داد که تا ده دیقه دیگه بریم بگیریم. این چهار پنج روزی که صربستان بودیم تمومش روی اصول و برنامه پیش رفتم و چون رسیدیم ایران و کار خاصی ندارم، دپرس شدم، حتی امروز حسش نبود برم سر کار. یادش بخیر توی صربستان اول صبح بیدار میشدیم، اونم توی اوج خستگی. امروز شام و ناهار پایین بودیم. سر ناهار سوغاتی های بابا و مامانم رو دادیم و سر شام علی و سعیده رو دیدیم و بعدش متین سوغاتی هاشون رو داد. ما بریم که ژورکی ها منتظر ما هستند.

  • . خزعبلات .

یه ساعتی هست از فرودگاه برگشتیم سمنان. صبح بلگراد بودیم و الان سمنان. سفر خیلی خوبی بود. الان من و متین توی اتاق مطالعه مشغول باز کردن چمدون سوغاتی ها هستیم. یادش بخیر، عزیز بیتا اون موقع ها که می رفت مشهد، یه چمدون سوغاتی می آورد. شب که پیشش می خوابیدیم یهو می گفت بریم زیرزمین و چمدون رو باز میکرد و سوغاتی های هر کس رو نشونمون میداد. الان خودمون شدیم مثل عزیز. سومین سفر هم به خوبی و خوشی و با همسفرهای خوب تموم شد، به جز یه نفر: گسر گلم، محمد متین جان (ما رو عقد کرد رسما)
دانوب و نووی ساد و بلگراد با همه زیبایی هاش تموم شد، منتظرم ببینم سفر بعدی کجاست. عصر که شکوفه های گیلاس ما رو بدجوری هوایی کرد توی هواپیما. تا چه پیش آید.
راستی توی این سفر با آقای هرمز هدایت و همسرشون خانم آزاده پورمختار همسفر بودیم.

  • . خزعبلات .

یکی موتور وحید رو خاموش کنه.خخخ

  • . خزعبلات .

هرکاری که از دستم برمیاد برای شادیش میکنم.دوست عزیز و همنفس و بی ادعای خوشگلم.این دوست داشتن عمیق ، نشون دهنده ی صداقت بی حد و مرزه بینمون.اینکه تا نباشی خوشی بهم حرومه.تا نباشی دلم آروم نمگیره.که همیشه باش از سر و کولت بالا برم و هزار بار دوباره بهت دل بدم که بدونی بی کم و کاست همون هستی که میخوام.همون که صبورخان منی، جوجه جان منی، ثومپول منی، عزیزتترین و بههههههترینی.

که دلم برات میزنه و دنیا بدون تو برام متصور نیست.

من وفادار این عشق ابدی ام.هر کلمه که مینویسم ریشه هام عمیق تر و یرم بلندتر میشه.

من این هجمه از حجم علاقه رو کجای دلم قرار بدم که خونه برق میزنه از وجودت تمیز آقای من.من جونم کف دستمه ، میذارمش کنار ، برای تو.

  • . خزعبلات .

خونه پر شده بود از موی بلند و بنفش.همه جا ریخته بود.منم یه یا علی گفتم و از آشپزخونه شروع کردم.جوری نظافت تمام و کمال انجام شد که گردگیری عیده انگار.دوتا خواب مونده و سرویسها و راه پله.خسته ام.از ۸ بیدار شدم دارم لعن و نفرین میفرستم به خاله گودا.الان هم ساقه طلایی و چای بزنم برم دانشگاه.تنها حال اساسی این روزهام صربستانه.پریسا اگه اینجا رو میخونی با آرش برو کالیفرنیا.سمیه برو.خخخخخخخ

  • . خزعبلات .

امروز به خواب گذشت. بدجوری خسته بودم. پریسا هم طرفای ظهر از پیش ما رفت. من و متین بردیمش ترمینال و رفت. بودنش غنیمتی بود برای روزهایی که سر کار بودم و او با متین بود. اتفاقا الان با متین داره چت میکنه. دوستیشون پایدار.
امروز هدی رستمی یه پست گذاشته بود که ده تا کلیپ بود از عبدالله امیدوار. همش رو دیدم. منی که کارم نبود. از ماجرای آشناییش با همسرش می گفت و اینکه چطور به هم رسیدند و فهمیدم چرا توی شیلی زندگی میکنه.
عصر با متین نشستیم و ارباب حلقه های 2 رو دیدیم. توی دو سانس. وسطش من خوابیدم و میتن خونه رو تمیز کرد. بعد هم سانس دوم رو دیدیم و شام تن ماهی و نون لواش زدیم با سبزی تازه باغ خاله.
فردا ارزیابی داریم و دلم میخواد تموم شده که این استرس سه ماهه تموم بشه.
در مورد سرو کاشمر فقط از حمید مصدق شعر خونده بودم، اما امشب فهمیدم هم فردوسی شعر در موردش داره و هم شفیعی کدکنی.
مطلب سرور کسمایی در مورد شایگان و مسکوب توی کانال بخارا عالی بود. رفتم توی فیسبوک و پیداش کردم و براش متنی برای تشکر نوشتم. درس گفتارهای مسکوب رو به روز کرده و باید برم تو کارشون.
و حسن ختام شعری که امروز از مولانا خوندم و تا امروز ندیده بودم:
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو، تا که قرار آیدت
  • . خزعبلات .

دیروز پریسا از تهران اومد خونه ما. منم خوشحال که متین تنها نیست و میتونم این چند روز مونده به ارزیابی رو برم سر کار. دیشب وقتی متین و پریسا مشغول رنگ مو زدن بودند، نشستم و مستند "لیلی کجاست" درباره محمدرضا درویشی رو دیدم. عااااااالی بود. جالب این بود که نیم ساعت قبلش، توی پستی که دختر مشکاتیان توی اینستا گذاشته بود، دیدم دو تا دختر به فامیل درویشی تگ شدند و خیلی شبیه محمدرضا درویشی. بعد به یکیسون پیام دادم که سلام و اظهار ارادت حقیر رو به استاد برسونه. امروز متین و پریسا رفته بودند دامغان و همین الان برگشتند. من هم از صبح با رییس مشغول کارهای آزمایشگاه بود. ضمنا امروز اولین داوری حسین توی لیگ برتر بود.

جالب تر اینکه دبشب سه نفری نشستیم و ارباب حلقه های ۱ رو تماشا کردیم. لامصب چهار ساعت بود. نصفشو دیدیم و امشب میریم برای نیمه دومش.

  • . خزعبلات .

امشب مستند بانوی گل سرخ رو پیدا کردم و با متین تماشا کردیم. نوشتم که اگه شد بیام و تکمیلش کنم.

  • . خزعبلات .

اومدم دیدم از تیر ۹۴ بلاگ مشترک داریم.اگر بلاگفا خراب نمیشد وبلاگمون مید برای اسفند ۹۳ فکر کنم.حیف شد.

  • . خزعبلات .

سردرد کشنده دارم

وحید هنوز خوابه

خواب دیدم وحید اومده دنبال وحید من که برند خونه سیلو

دلشون وا شه

وحید تو اتاق خواب ازم خواسته که نیام چون وحید اونجا یه کارهایی داره برای دل خودش

من خیلی ناراحت شدم ، اومدم بیرون اتاق دیدم یه عالمه زن و مرد ریختن تو خونه ما

بهناز داره کمد خالی میکنه

جمال گردن شکسته که گوشیمو شکوند داره سیب زمینی سرخ میکنه

صالحیان داره ظروف رو میگرده

رضا رفته دونه دونه کشوهای اتاق خواب رو میگرده

خخخخخخ توش کاندوم بود خودش خجالت کشید خخخ

تقریبا ۱۵ نفر دارند دل و روده ی خونه رو بیرون میریزن و من تنهایی از این اتاق به اون اتاق میدوم 

وحید هم با وحید سیگار روشن کردند و بیخیال 

فروغ هم بود اتفاقا

سعیده هم با دامن گلدار

وحید هم دامن سارک منو بدون شورت پوشید و من همش نگران بودم کسی چیزی نبینه

جهنم مجسم

الان پا شدم چایی گذاشتم بروم سروقت همت ببینم چرا اینهمه منو اذیت کرد؟ 

  • . خزعبلات .

شانس آوردم و کار امروز تعطیل شد. خونه موندم و به کارای خونه رسیدم و مهم تر از همه پیش متین بودم. از ساعت 13:30 تا همین دقایقی پیش مشغول کار خونه بودم که انگار هیچ وقت تمومی نداره. از اون روزی که به متین گفتم هند ارزش تابستون رفتن رو نداره و چند روز بعدش پیشنهاد دادم بریم صربستان، تو فضای صربستان سیر میکنه. انشاالله مشکلی پیش نیاد و بتونیم بریم. 

  • . خزعبلات .

آراد داره خیلی سریع بزرگ میشه. شیطون و پرجنب و جوش ولی بدون بهانه گیری و نق زدن. امشب شام مهمون ما بودند. سوسیس گرفتم و آرمین بندری زد و مثل همیشه عالی. 

با اینکه امروز پنجشنبه بود رفتم سر کار. روز خیلی خوبی بود و مستقلا کار رو به همراه نیروهای جدید پیش بردیم. حالا فردا هم باید بریم سر کار. ولی با دفعات قبل فرق داره. زن دایی و پسردایی ها و بچه هاشون اومدن برای عید دیدنی خونمون.

متین داره نوا گوش میده. تار قمصری و صدای همایون شجریان.

خوابم میاد به شدت عشق مجنون به لیلی.

  • . خزعبلات .

همین امشب یهویی تونستم استخون بندی اصلی چهارمضراب ناز اثر رضا قاسمی رو روی سه تار پیدا کنم. شاید بعد از قطعه راز و نیاز حسین علیزاده دومین قطعه ای بود که دلم میخواست یادش بگیرم که اینم شد. حالا باید برم با امین بیشتر کار کنم تا تکمیلش کنم.  

  • . خزعبلات .

امروز 15 فروردین 1397. امروز روز تولد دایی مَدادی عزیز من که اگه الان زنده بود، 57 ساله بود. مردی که توی 29 سالگی از این دنیا رفت. آدمی که برخلاف سن کمش، خاطره هایی برای من و بقیه خواهر زاده هاش و برادر زاده هاش به جا گذاشته که یه پدربزرگ یا مادربزرگ به جا نذاشتند. خیلی خیلی به یادش می افتم، وقت و بی وقت، مثل همین امروز که سر کار بودم و یادش افتادم و یهو یادم افتاد که امروز روز تولدشه. با اینکه پنج سال و یکی دو ماهم بود که رفت و فقط دو تا تصویر ازش به یادم مونده، ولی یادش همیشه و همیشه برام واضح و زنده اس. تصویر اول توی خونه بابابزرگ و بالای پله ها که داشت دستاش رو با حوله خشک میکرد و دومین تصویر روی پله های خونه خودمون که اومده بود و برای من اسباب بازی آورده بود و داشت با مامانم که خواهرش میشد حرف میزد. همین دو تصویر.
هر وقت معین میخونه، ناخودآگاه دایی و یادش زنده میشه. خصوصا آهنگای قدیمیش، خصوصا مخور غم گذشته، خصوصا یکی را دوست می دارم، خصوصا مست (اونا که تو زندگیشون قصه های خوب شنیدن، تو قمار زندگانی همه جور بازی رو دیدن ...) و .... برای همینه از معین خوشم میاد. تا میخونه محلات و خاطراتش یهویی بیدار میشه. حال عجیبیه. دلتنگشم. دایی جان خیلی میخوامت.
  • . خزعبلات .

سیزده بدر که رفته بودیم سمت شهمیرزاد، یاد کلیپ مسعود بهنود بودم که برای دکتر رضا براهنی داده بود. به کلمه های برهان و براهین و هم خانواده اش فکر می کردم که به متین گفتم براهن (که از فامیل دکتر براهنی به یادم اومده بود) معنیش چیه. حرف به اونجا رسید که متین گفت باب های رباعی داریم. تا رسیدم خونه سرچ کردم و دیدم هم رباعی مجرد و هم رباعی مزید داریم. بعد 33 سال اولین بار بود اینو می فهمیدم. همیشه برام سوال بود که چرا بعضی کلمات عربی به باب های ثلاثی نمیرن. اینم شد جوابش.

  • . خزعبلات .

دیشب پای تلویزیون مشغول تماشای پایتخت بودیم و داشتم کانتکتهای موبایلم رو مرتب می کردم که دیدم سه نفر فوت شدند. خاله متین، آقای کاظمی و عمو یوسف. متین هم کنارم دراز کشیده بود و داشت به صفحه موبایلم نگاه میکرد. تا اسم عمو رو دیدم، یهو خشک شدم، بعد متوجه شدم متین هم متوجه شد. بهش گفتم دیدی چی شد و او هم سر تکون داد. بعد به اسم خاله متین رسیدم و بعد آقای کاظمی.
روحشون شاد. ما هم یه روزی میریم... به یاد این شعر مولانا:

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد

چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله

چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را

غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد

همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا

به هستی متهم ما زین زبانیم

  • . خزعبلات .

سری دوم مهمون ها هم رفتند. اما یه نکته جدید: عدم داشتن استغنای فردی درد بسیار بسیار جانکاهیه. بزرگترین بدیش متوجه خود فرد و کمترینش، انرژی منفی به دیگرانه. تازه میفهمم بعضی ها چرا بعضی کارها رو انجام میدن. خدایا شفا، خدایا شفا.

  • . خزعبلات .

دیروز مهمون ها رفتند. مثل همه کارهای دیگشون، یهویی تصمیم گرفتند و رفتند. بعد حدود یه هفته من و متین تنها شدیم. اول استراحتی کردیم و بعد از شروع کردیم به تمیز کردن کامل خونه، شستن لباس ها و ملحفه ها و .... تا آخر شب درگیر بودیم. بعد هم شام رو گرم کردیم و نشستیم و با سیر رشت و دوغ زدیم به بدن. خوابمون میومد اساسی ولی تا دیر وقت بیدار بودیم و مقاومت می کردیم. متین زودتر از من خوابید. منم نشستم و به مطالعه خودم مشغول شدم. حدود ساعت 4:30 صبح بود که دیگه رفتم و خوابیدم.
ساعت 13 امروز از خواب بیدار شدیم. ای کاش همیشه همین جوری باشه. آدم راحت بخوابه و اختیارش دست خودش باشه. صبحونه ای زدیم و مشغول کار شدیم. بابای من زنگ زده که فلان کسک پایینه اگه خواستید ناهار هم بیایید پایین. آخه مرد گنه من چی بهت بگم؟ اصلا شاید دلم نخواسته باشه من بیام پایین. زندگی توی یه خونه با پدر و مادر این داستان ها رو هم داره. حالم رو بد گرفته. تازه بدتر اینه که تا بهش بگی کارت اشتباهه، عین این بچه های لوس و ننر قهر میکنه و گردنشو کج میکنه که چرا با من اینجوری صحبت کردید. 
  • . خزعبلات .

اولین روز سال جدید هم سپری شد. ناهار رو با سیر رشت خوردیم. متین اناربیج درست کرده بود. شام هم رفتیم کباب بناب و مهمون کبیر بودیم. 

  • . خزعبلات .

دیروز حدود ساعت 17:45 کبیر و همسر اومدند. شام رو با علی و سعیده و بابا و مامانم خوردیم. همه چی خوب و عالی. امروز کبیر رفته سمت بسطام و خرقان برای زیارت بایزید و شیخ ابوالحسن. الان مهسا و عظیم و همسر کبیر رفتند بیرون برای تفرج و خرید. من و متین هم خونه هستیم و بساط ناهار رو آماده می کنیم. آخرین قسط های سال 96 رو هم پرداخت کردم. امسال چهارمین سالیه که من و متین با هم هستیم و دومین عیدی که خونه خودمون هستیم. دو تا عید گذشته رو رشت بودیم. انشاالله برای همه سال جدید، سال خوبی باشه و خدا همه رفتگان رو رحمت کنه، خصوصا عموی من و خاله متین. 
راستی دیشب بعد از رفتن مهمون ها جلوی کبیر و همسر اجرا داشتیم. سفارش سیر من از رشت رسید، ولی ترب من به جایی نرسید و در حسرتش دارم میسوزم.
  • . خزعبلات .

مهمونها اومدند. باجناق آمد. باجناق با تار آمد. ناهار عالی بود. متین کتلت درست کرده بود که با پلو زدیم. الان هم داره با پدربزرگ و مادربزرگش صحبت میکنه. به این دورهمی خیلی نیاز داشتیم، هممون. حالا قراره کبیر و همسر هم بیان و جمعمون به کوری اعدا تکمیل بشه. یه سورپرایز برای کبیر دارم. میخوام براش بنر خوشامدگویی بزنم. چه خنده خونه ای بشه.

  • . خزعبلات .

دیروز آخرین قسط وام ازدو.اج رو هم دادم و تموم شد. باورم نمیشه سه سال گذشت. 
الان هم صبحونه رو خوردیم و منتظر اومدن مهسا و عظیم از رشت هستیم.
توی این مدت یه هفته به اندازه تموم 33 سال سنم رفتیم بازار. کلی خرید برای متین و خونه و پذیرایی از مهمونا.
نکته بسیار مهم: هر کسی در پاسخ به این سوال که بهترین فصل کدومه غیر از بهار چیز دیگه ای بگه، واقعا یه چیزیش میشه. تموم سال منتظر عید و بهارم. سرحال و سرخوش و اتفاقا خواب آلود و ...
الان مشغول مرتب کردن نهایی خونه برای ورود مهمان ها هستیم. الان هم متین داره با بابا و مامانش صحبت میکنه که ببینه کی میان سمت ما. دو تا مهمون بالقوه دیگه هم داریم. نوروز شلوغی داریم. تا باد چنین باد.
  • . خزعبلات .

یا رب بلا بگردان

  • . خزعبلات .
به پیشنهاد متین از روز چهارشنبه مشغول تماشای تله تاتر "تله موش" شدیم و امروز بالاخره تموم شد. خیلی خوب و هیجان انگیز با بازی های عالی، خصوصا حمید مظفری. فقط مونده برم خودم در موردش بخونم. 
دیروز بود یا پریروز بود که خبر مرگ شخصی به نام "عباس سیاحی" به گوشم خورد. توی خبر نوشته بود که یکی از پیشکسوتان رنگرزی سنتی بوده و اینکه درس "بابا آب داد" توی کتابهای اول ابتدایی از او بوده. عکسی هم از او بود که دستش بالا بود و رنگ آبی داشت.
بعد تموم شدن تله موش، فیلم گبه رو باز کردم و زدم جلو که دقیقا همون عکس رو دیدم. تعجب کردم. همون حادثه همیشگی. اینکه یهو توی دو سه روز راجع به چیزی که هیچ نمیدونم اتفاقاتی میفته که راجع بهش بدونم. الان منتظر اولین فرصت هستم که بشینم و فیلم گبه رو ببینم. جالب تر این بود که خوندم که قبری که برای عباس سیاحی در نظر گرفتند، کنار قبر "محمد بهمن بیگی" هست. نافم رو با عشق به این آدمها بریدند. دست خودم نیست.
امروز بعد شاید 20-25 روز ، اولین روز بود که روز تعطیل خونه بودم. همش روزهای قبل به ماموریت و کار سنگین گذشت. یه استراحت خوبی کردیم من و متین و الان هم منتظریم شام، علی و بابا بیان بالا و شام پی ما باشند. متین کله پاچه گذاشته که دیروز توی بازارگردی و خرید روز زن قسمتمون شد.
دیروز برای متین یه انگشتر طلا خریدم. از سر کار که اومدم همش استرس داشتم که چیزی براش نخریدم و خدا رو شکر تونستیم بریم بازار و چیزی رو که دوست داشت براش بخرم.
اما چیزی که خواستم بگم و بهونه نوشتنم شد این بود:
من خیلی چیزا رو توی زندگیم نمی فهمیدم و از خیلی چیزا بدم میومد، اما الان که برمیگردم، تموم اون چیزهای نادانسته و تموم اون چیزهایی دوست نداشتنی، به زندگی من هدف دادند و نقاط بارز زندگی من شدند و شاید مسیر آینده زندگیم رو تعیین کنند. برای مثال این شعر مولانا:
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش      باز جوید روزگار وصل خویش
عجیب درکش میکنم این شعر رو. شعری که سالهای سال نمی فهمیدمش.
دلم تار محسن نفر میخواد. والسلام.
  • . خزعبلات .

روزی که گذشت دامغان بودم. مشغول کارهای خودارزیابی. منم برداشت اطلاعات می کردم. ساعت حدود 17:30 رسیدیم سمنان. توی ماشین رفت و. برگشت رخشی مگه گذاشت دقیقه ای به بطالت بگذره. کلی خاطره که توی همشون مدیر نقش اصلی رو داشت. اما خاطره تدریس ریاضیش توی مشهد از همه جالب تر بود، جوری که سه چهار ساعت بعد حین برداشت اطلاعات یهو زدم زیر خنده. همدانی گفت چی شد، گفتم یاد خاطره تدریس ریاضی رخشی افتادم. بعد اومدن به خونه دیدم یه خانومی مشغول تمیز کردن آسانسوره. نگو مامان بابا کارگر گرفتند برای خونه تکونی. 
بعد سری به بابا زدم تا متین هم از خونه سالمندان برسه. بعدش ناهار خوردم. جوری ناهار خوردم که الانم سیرم و حس شام ندارم. بعد تخت خوابیدم و بعد از بیدار شدن با متین رفتیم و عینک جدیدم رو خریدیم. خیلی ازش خوشم اومد. فردا هم راهی شاهرود هستم ساعت 6 صبح. دقیقا همین لحظه متین اومد کنارم برای جستجوی جوش هام و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. خدا صبر عنایت بفرماید.
  • . خزعبلات .

امروز بعد نزدیک به یک سال با آریا تسویه حساب کردم. بامداد هم از شاهرود اومدیم. دومین بار بود توی مدت 10 روز اخیر می رفتیم تست TPS. امروز خونه تکونی بود و نصب درب کمد اتاق مطالعه. عصر بعد یه استراحت خوب، سریع مشغول نظافت خونه شدیم. خدایی 90% کارها رو متین انجام داد. بعد هم سفارش غذا دادیم به یاسین. چون دیگه وقت درست کردن غذا نبود و حس بیرون رفتن هم نداشتیم. دلم هوای دوریش محمود رو میکنه همش. فردا هم عینک جدید رو می گیرم انشاا....


  • . خزعبلات .

الان آهنگ "سوگ" از آلبوم "زیر تیغ" حسین علیزاده رو انداختم. به متین گفتم دستگاهش چیه و لامذهب گفت شبیه آهنگ شد خزانِ. دقیق زد وسط خال. خیلی استعداد موسیقی داره. فکر نمی کردم بگه.

  • . خزعبلات .