- ۰ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۳۱
کمه.
کی میدونه حال منو؟
ساعت ۸ بیاد، کلهر بیاد.
۶ میرم یوگا.
خواب بودم
حدود ۲
مامان زنگ زد
سر درد اومد
بیدار شدم
قهوه
رندم پلی کردم
ایستگاه متروک رییسیان بود
نصف فیلم رفت
من هنوز دارم نقد میخونم
اگه پسر دار شدم اسمش میشه علا
اگر دختر دار شدم اسمش میشه گیلانه
آرومم
ما کلی مهمون داشتیم
همه رو آوردیم خونمون
سادونلی کیک و غیره و ذلک
حال ایشون خیلی بهتره
تر زدنهامو با این کار پاک کردم
شکر لللللله
و قاعدتا برای خوانده شدن مینویسد
شام پایین بودیم
تولد زودهنگام مادر پدر وحید
حالا به چه مناسبت که آخر هفته تولدش است
همین حالا که تازه از بیرون با ترس و لرز برگشتم مرجان گفت که پول بعه حسابش نریخنته.آدم از من گوه شانس تر؟
بعد من که عصر موضوع ممدرضای توله سگ را بهشون گفته بودم، شد استخوان در گلوی مارشسال
از وحید پرسید
این لال مونده هم وایستاد نگاه کردن و با چند تا جمله معترضه یک گوه بخور اساسی به باباش داد
اومدیم بالا
من رفتم زیر کرسی ، با لحاف چشمهامو پوشساندم
چه و چه و چه
خوابید
الان درد من اینه که از وقتی از رشت اومدم هرشب منو به غلط کردن میندازه
الان خواب.
من شدیدا افسرده هستم
من شدیدا ناراحتم
من واقعا بغض دارم
هر روز هزار بار پشیمونم
آخر هفته دومین سالگرد عقدمونه
من حتی پول ندارم واسه وحید کادو بخرم
حتی اونقد نداریم که وحید بره دندون پزشکی و بعد کلی درد کشیدن مجبورشه شیاف دیکلو بذاره
یا نداشتیم که بریم تهران خرت و پرتهای منو از خونه دایی بیاریم
ولی اونقد داشتم که دو تا بلیط پردگیان سکوت بخرم و بیصبرانه منتظر یکشنبه باشم که کلهر بیاد سمنان
دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور
اونروزی که میخواستم بلیط قونیه بخرم دقیقا ۵۰۰ کم داشتم ، رفتم از بانک بگیرم تحویلدار گفت چون حساب شما توی بورس سرمایه گذاری شده، سه روز دیگه پول میدیم و من راسا زنگ زدم گفتم داری؟ چند دقیقه بعد ریخت.
شاید اگر نمیریخت بلیط وحید اکی میشد و من از تور جا میموندم.
اینبار هم رفتم تهران، ۴۰۰ کم داشتم.داشتم ولی نقد بود.باید شتاب میشد توی حساب دانشگاه.در عرض چند دقیقه باز ریخت.یحتمل به برادرش رو انداخت.
من اون ۵۰۰ و این ۴۰۰ رو پس دادم ، ولی ارزش مادیش بالای ۱۰ میلیون بود و ارزش معنویش خیلی بیشتر.
به موقع بایط اکی شد و به موقع وام پرداخت.
من خیلی ازت ممنونم.
فرصت باشه جبران کنم.
فرصت باشه جبران کنیم.
چشم شب تمام شد نشستم دق دلی دوشب بی اینستایی رو درآوردم
چک میل کردم
و.....
آمدم توی اتاق سه تا لامپ صد قرمز را بالای سرش روشن کردم
کرم زدم
لباس عوض کردم
با سایه ی سیاه ریدمانی که شراره به ابروهام زده رو ماست مالی کردم
یک سره خرپف میکرد
البته سرشام گفته بود که پلیپ بینی دارد
دندانش هم درد داره
اومد دراز کشیدم زیر لب زر زر کنان که بعد اینهمه دوری لا اقل شب اول اومدن بیا بغلم کن
بعد انگار که شنیده باشه جستی برگشت طرفم
و وقتی صورتش موند کنار صورتم رسید آروغ زد توی دهن و بینی م
من ریسه رفتم
ناخودآگاه حلقه شد توی بغلم مثل هولدن ناطور دشت(من فقط نسخه ی نجف دریا بندری را به رسمیت میشناسم)
من پیشونی ش رو بوسیدم.نزدیک به هشت بار.
اگر زنی از آروغ مردی توی دهنش خندید ، حتما عاشق آن مرد شده است.
از رشت رفتم خونه دایی تهران
شب خفتم خونه دایی
یه مدل تهوع ناشناخته میومد و میرفت
صبح همت زنگید پاشدم با سردرد و کوفتی همیشگی دربست گرفتم
از در خونه دایی رفتم لاله
امضا و کتاب ها رو گرفتم
با همون عاقا رفتم حصارک
شهریه و .... داستانیه
اومدم تاکسی گرفتم و رسیدم سمنتان
وحید اومد دنبالم
الان همین چهره
که دقیقا ده روز زر زر میزد که خونه بی تو جهنمه گرفته خوابیده
من نشستم پای چشم شب روشن
دکتر حمیده چوبک
نماز بخونم برم لالا
بچه که بودم، خیلی از وقتم توی محلات سمنان میگذشت، تکیه ملحی. خونه عزیز و بابابزرگ دقیقا چسبیده به ورودی تکیه بود. ماه محرم که میشد تموم عشقمون این بود که دسته ببینیم، زنجیر بزنیم، شمایل نگه داریم، پرچم دست بگیریم، حتی یه بار پرچم بزرگ تکیه رو من گرفتم. یه بار هم شمایل حضرت عباس رو با پسرخاله ام بردیم تکیه دیگه. یادش بخیر. یه پرچم بود که اهدایی آستان قدس بود، داشتم یه مستند راجع به صنعت برق ایران می دیدم، یاد اون پرچم افتادم و امام رضا. خیلی دلم تنگ شده برای زیارتش. انشاءالله اولین فرصت بریم پابوسش.
متین خانم
الان فکر کنم بخاطر سفرت از رشت به تهران خسته ای و خوابیدی، اما خیلی خوشحالم انشاءالله فردا میای خونه، اونم بعد ده روز.
عزیز
دلم خواست یه سفر بریم مشهد. واقعا دلم پر کشید برای امام رضا و شبهای پرلذت توی مسجد گوهرشاد که تا صبح بیدار باشیم.
من دیگه چشمام داره میره
شبت بخیر
لحظه شماری میکنم برای فردا
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم
تقریبا چیزی معلوم نیست
خیلی ها پیشم هستند و دلم پیش کسی نیست
به من بدبین شو چون میدونم تقصیرم چیه
تقصیرم اینه که از رو نوشته ها وارد دنیای واقعی ت شدم.
یکی دو شب از بابت دوری حال جفتمون خوب نبود و اوضاع خوبی نداشتیم. دیشب و امروز خیلی خوب بودیم. عصر رفتم سر مزار عزیز کبری و دایی و بابابزرگ ها. جات خالی بود، از آسمون بارون جرجری میومد (این اصطلاح رو اولین بار از اسماعیل خویی شنیدم و تو بعدتر بهم فهموندی که همون کلمه ی تو شعر بارون میاد جرجر پشت در هاجر که من احمق یه چیز دیگه میخوندم). خوب خیس شدم ولی دلم نمی اومد از پیش عزیز برم. خوبه بگم سرمو نچرخوندم بیام سمت ماشین. روم به مزارش بود و عقب عقب برگشتم سمت ماشین.
متین جان
میدونم دوس داری برات بنویسم ولی تو که نیستی حوصله هیچ کاری رو ندارم حتی کاری که میدونم دوسش داری. امروز غروب جمعه دیگه تنهایی و افکار پریشون منو از پا انداخت. بهت گفتم که یکشنبه برگرد. الانم اومدم توی تخت، هوا سرد و تخت سردتر که تو نیستی کنارم.
امروز خونه رو جارو زدم. گرد و غبار و موهای اتاق خواب رو جمع کردم. برای اولین بار خودم ماشین لباسشویی رو روشن کردم و بعد لباسها رو توی اتاق مطالعه روی همون تشکیلاتی که تو درست کردی آویزون کردم. قفس چلنگو و ملنگو رو تمیز کردم و پارچه زرد دور قفس رو شستم. روی اجاق گاز رو خوب دستمال کشیدم که برق میزنه و این در حالی بود که وحید داشت با لپ من پست میذاشت و به کامنتهای خوانندگانش رسیدگی میکرد و کارهای دیگه ای هم کرد که شب تیره منو تیره تر میکرد. لعنت خدا و بندگان خدا بر تو ای وحید قصد جان کن من.
تنها کاری که نکردم ماشینه که گفتم بهتر که تمیز نکردم . سمنان بارونش خییییلی زیاد بود جوری که توی خیابونمون آب راه افتاد. الان رفتم توی آشپزخونه از پنجره نگاه کردم دیدم آب با مقدار کمتر جریان داره.
متین جان
اطاله کلام نمیدم. من و چلنگو و ملنگو و گلدون ها یکشنبه منتظرتیم. زود برگرد. هممون دلمون برات تنگ شده، پث بوس و بلخ.
دوستدارت وحید
من مردود و رفوزه و رفوزه چندساله شدم
رفتم دنبال تک ماده، اما انگار جواب نمیده
باید ترک عادت کنم
تو کسی رو نداری دمشو ببینم؟
انشاءالله انشاءالله انشاالله جفتمون بمیریم راحت شیم که لحظه لحظه استرس مداومه
با تو در همهمه ام
بی تو در واهمه ام
عمر ما میگذرد
کم کن از واهمه ها
سلام
دیشب ساعت 8 شب بود که خوابم برد و نتونستم برات بنویسم.
خوبه خودم نامه نوشتم، دیشب خواب شبه مرگ منو فرا گرفت. انقدر از این تیپ حرف ها بزن که شور همه چی رو در بیارم.
پث بای
آرزو به دلم موند یه کار و تمام و کمال انجام بدی
چهار خط نامه چی بود آخه که نتونستی تمومش کنی؟
بانوجان سلام
خیلی یکهویی رفتی و ما تنها شدیم. من و طوطی هایت
تا تو نباشی صدایی و حرکتی و جنبشی از این خانه بلند نمیشود
سکوت محض است و صدای بیدار شدن مرگ از خواب
گفتیم نامه ای بنویسیم. بچه ها هم از من خواستند از زبان آنها هم بنویسم. کز کرده بودند گوشه قفس و دست و دلشان به خواندن نمیرفت.
سخت است که نیستی. تو باش و هر کاری هم دلت خواست بکن.
تا به رشت برسی ما مردیم و زنده شدیم خصوصا وقتی جواب تلفن را نمی دادی.
کاش بدانی چقدر جایت خالیست.
و حرف آخر
لعنت به زمان که انقدر زود میگذرد. بهمن آمد و همین چند روز دیگر می شود دو سال که شریک هم شده ایم. باورت میشود بانو؟