خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

دیروز یعنی جمعه ۱۶ خرداد، حدود ساعت ۱۰ صبح، بعد از خوردن صبحونه و جمع کردن وسایل، به سمت خرم آباد حرکت کردیم و حدود ساعت ۶ عصر به شهمیرزاد رسیدیم.

در منزل فرید و مائده به اتفاق مهندس و خانم مهندس، چای خوردیم و به خونه های خودمون برگشتیم.

روز پنجشنبه ۱۵ خرداد رو داخل شهر خرم آباد بودیم. جلوی قلعه فلک الافلاک پیاده شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم. چون "حمام گپ" ساعت ۱۱ صبح باز می شد، اول به دیدار "گرداب سنگی" رفتیم. یکی از اهالی اونجا، "غار قمری" که بر روی کوه مشرف به گرداب بود رو هم به ما نشون داد. بعد برگشتیم سمت حمام گپ و از اونجا هم بازدید کردیم. فضای زیبایی بود. از "چشمه اراز" هم دیدن کردیم و خانم ها مشغول خرید از بازار شدند. 

ناهار رو در رستوران مسی در یکی از پاساژ های خرم آباد خوردیم که بسیار عالی بود. شب هم سری به کافه نان شهرزاد روبروی دریاچه ماهی زدیم. شب قبل یعنی ۱۴ خرداد به بام خرم آباد رفتیم که اون هم زیبا بود.

و حسن ختام اینکه ناهار دیروز رو در رستوران گلریز قم خوردیم. با اینکه غذاها شور بودند، من خوشم اومد.

پ.ن:

مردمان خرم آباد بسیار خونگرم و مهربون بودند و هر کاری در توانشون باشه، برای مهمان هاشون انجام میدند. از خونگرمی و مهربونی شون خیلی خوشم اومد. سرشون سلامت.

  • . خزعبلات .

برجسته ترین نکته دیروز یعنی چهارشنبه ۱۴ خرداد، دیدار "آبشار بیشه" بود. بی نهایت زیبا بود. با اینکه هوا گرم بود و مسیر رسیدن تا آبشار هم طولانی بود، ولی باز هم میگم، واقعا ارزشش رو داشت. کل مسیر رسیدن به آبشار هم بی نظیر بود. واقعا زاگرس زیباست.

بعد از ظهر مجدد به دریاچه کیو رفتیم و با فرید و مائده و متین، سوار قایق شدیم. بعد رفتیم بام خرم آباد. قلعه فلک الافلاک از اون بالا توی نورپردازی شب فوق العاده بود.

پ.ن:

متاسفانه تاریخ پست های بلاگ از سر سال ۱۴۰۴، یک روز بیشتر از روز واقعی نمایش میده.

  • . خزعبلات .

سه شنبه صبح به همراه متین و فرید و مائده، حدود ساعت ۹ صبح از شهمیرزاد به سمت خرم آباد حرکت کردیم. حدود ساعت ۱۶ به خرم آباد رسیدیم. اول از همه به دیدن قلعه فلک الافلاک رفتیم و بعد هم به دیدن دریاچه کیو رفتیم. بعد دانیال و الهام به ما اضافه شدند. وسایل رو توی خونه ای که دانیال جور کرده بود گذاشتیم و رفتیم برای شام. بعد از شام اومدیم خونه و چای خوردیم و الان هم اومدیم برای خواب. خانم ها توی هال هستند و من و فرید و دانیال توی اتاق ها.

روز پنجشنبه گذشته به اتفاق فرید و مائده و متین به کنسرت موسیقی در سالن تئاتر شهر رفتیم که اجرای آثاری از استادان لطفی و مشکاتیان بود. اجرای خوبی بود.

روز جمعه گذشته فیلم "مهابهاراتا" اثر پیتر بروک رو تماشا کردم. عالی بود. بسیار خوب و جذاب. موسیقیش که حرف نداشت، خصوصا که محمود تبریزی زاده و جمشید شمیرانی توش ساز زده بودند.

پ.ن:

دارم از خواب می میرم. امروز بیش از همه به یاد سمفونی "فلک الافلاک" کامبیز روشن روان بودم و بعد "نصرالله کسرائیان" که چقدر جای عکس هاش توی موزه مردم شناسی قلعه فلک الافلا‌ک خالی بود. کسی که متولد خود خرم آباده و پدر عکاسی قوم نگاری ایران. فعلا همین.

  • . خزعبلات .

الان ساعت ۴.۴۰ صبح و من همین الان از میدان قومس خارج شدم. به همراه همکارم و راننده به ماموریت تهران میریم. فردا هم مجدد همین جلسه امروز رو دارم و مجدد باید این مسیر رو طی کنم.

اما پریروز حدود ساعت ۱۵.۳۰ عصر، وقتی متین برای خواب عصرگاهی رفته بود، سر از فیدیبو در آوردم و کتاب "ایرانی تر" اثر خانم نهال تجدد رو خریدم و مشغول مطاله شدم. برای اولین بار تصویری از پدر نهال تجدد، یعنی رضا تجدد دیدم. فعلا بخش ابتدایی که زمینه تاریخی داره رو خوندم. صحبت از شیخ عبدالله حائری هم شد که جالب بود. همون روز بود که تونستم نسخه کامل تئاتر "مهابهاراتا" با زیرنویس رو پیدا کردم. باید اولین فرصت خالی اونو تماشا کنم و ازش بنویسم. سالها در جستجوش بودم و چون همسر خانم تجدد یعنی ژان کلود کریر نویسنده این نمایش بودند و ذکر اون در کتاب رفت، یهو تمنای چندین ساله من رو به جستجو در نت کشید و از یک سایت خریدمش. قبلا فقط توی یوتیوب بود و بدون زیرنویس. در همین حد بگم غیر از پیتر بروک که کارگردان این تئاتر بودند، ایرانی هایی مثل مرحوم محمود تبریزی زاده و جمشید شمیرانی در این تئاتر هنرمندی کردند. مدت این تئاتر پنج ساعت و نیم هست. 

ادامه نوشت:

ساعت ۱۶.۲۰ عصر. داریم بر می گردیم و اول جاده فیروز کوه هستیم. توی مسیر، وقتی داشتم لوکیشن لایو خودم رو برای متین می فرستادم، عنوانی روی نقشه توجهم رو جلب کرد: "تک درخت عباس کیارستمی". جالب اینکه هر بار از طرف فیروزکوه به سمنان بر می گشتیم، این درخت توجه من رو به خودش جلب می کرد.

امروز خبردار شدیم همکارمون در بخش خط که از روز جمعه به کما رفته بودند، فوت شدند. من فقط اسمشو شنیده بودم. امروز که عکسشو دیدم، یادم اومد دقیقا روز قبل از حادثه، دیده بودمش و بهش دست دادم. خدا رحمتش کنه.

ساعت ۲۱.۳۰ هست. یادم رفت بنویسم. بعد از پایان جلسه، با راننده مون رفتیم آزمایشگاه دقت و جواب آزمایشات مادر و فاکتورهای هزینه ها رو گرفتم. 

دقایقی پیش تماشای سریال "تفنگ سر پر" تموم شد. نظم و نسق درست حسابی نداشت، ولی بد نبود. بی شک بسیار پایین تر از "روزی روزگاری" همین کارگردان بود. 

فردا ساعت ۴.۱۵ بیدار شم و ساعت ۵ مجدد بریم تهران. دقایقی پیش با متین جان شام خوردیم. بریونی هندی درست کرده بود در حد بمب اتم. جای همه خالی بود. یاد بریونی هندی که توی هند خوردیم بخیر.

  • . خزعبلات .

دیروز در خبرها خوندم که حسن کامشاد، مترجم نامدار، در سن ۱۰۰ سالگی در لندن درگذشت. به واسطه شاهرخ مسکوب، با حسن کامشاد آشنا شدم. دوستانی که از نوجوانی و از اصفهان با هم دوست بودند و این دوستی تا مرگ شاهرخ مسکوب در فروردین ۱۳۸۴ شمسی ادامه داشت و اتفاقا با پایمردی حسن کامشاد بود که پیکر مسکوب به ایران برگشت و در ایران آرام گرفت. عکسی از حسن کامشاد هست که در کنار اردشیر (پسر شاهرخ)، زیر تابوت شاهرخ مسکوب رو گرفتند و در حال تشییع پیکر در جوار تالار وحدت هستند.

کتاب "حدیث نفس" به قلم حسن کامشاد، زندگینامه خود‌ نوشته اوست در دو جلد که بسیار از خوندنش لذت بردم و نکات عمیق و ظریف در اون وجود داره. 

در کتاب "روزها در راه" بسیار از حسن کامشاد نام برده شده و گویی این دوستی مسکوب و کامشاد، از اون دوستی های یک دست و صاف و بی ریای تاریخ بوده. 

حسن کامشاد همیشه دوست داشت تا سوگنامه مرگش رو شاهرخ مسکوب بنویسه، از اون سوگنامه هایی که به قول خودش در رثای سهراب سپهری، امیرحسین جهانبگلو و هوشنگ مافی نوشته. ولی بازی تقدیر چنین بود که شاهرخ مسکوب از این دنیا بره و حسن کامشاد بیست سال بعد از مرگ دوستش بمونه و مسئولیت تنظیم و پیگیری چاپ آثار منتشر نشده مسکوب رو هم به عهده بگیره.

خلاصه که او هم رفت و با هفت هزار سالگان سر به سر شد. روحش شاد.

  • . خزعبلات .

بزرگترین ترس زندگیم توی اردیبهشت اتفاق افتاد و بزرگترین اتفاق خوبی هم که میتونست برام بیفته، باز توی همین اردیبهشت افتاد. 

بزرگترین ترس، بارداری ناخواسته متین و متعاقبش پدر شدن من بود و بزرگترین اتفاق خوب هم این بود که بارداری پوچ بود. یعنی اپسیلونی حس به اینکه پدر بشم نداشتم و تا ابد نخواهم داشت.

چهارشنبه هفته قبل ۲۴ اردیبهشت، حدود ساعت ۱۱ صبح رفتیم بیمارستان سینا. اتفاقات زیادی افتاد و خلاصه فرداش پنجشنبه حدود ساعت ۱۸ عصر از بیمارستان خارج شدیم. اون شب رو من و متین توی یه اتاق با هم بودیم و با چشمای خودم دیدم که چه زجری کشید تا جنین پوچ از بدنش خارج بشه.

چون متین غذای بیمارستان رو دوست نداشت، تمام وعده ها رو از اسنپ فود گرفتم و متین هم فقط میل پاستا داشت.

عصر چهارشنبه، از طریق اپلیکیشن فیلم نت، به تماشای فیلم "جستجوگر" ساخته "محمد متوسلانی" نشستم. فضای خیلی خوبی داشت و بازی ها و داستان هم خوب بود. موسیقی فرهاد فخرالدینی هم به فیلم نشسته بود.

توی این مدت دو تا از مصاحبه های تاریخ شفاهی رو گوش دادم. اولی مصاحبه با "دکتر جلال متینی" بود که اتفاقا اخیرا مرحوم شدند. دو تا نکته خوب توی مصاحبه اش بود. اول اینکه گفت به نظر خودش، بعد از حمله اعراب به ایران و انقلاب مشروطه، تاسیس حزب توده در مهر ۱۳۲۰، بزرگترین اتفاق تاریخ ایران هست و اتفاقا من هم با نظر ایشون موافقم. در بخش دیگری از صحبت ها، به دکتر علی شریعتی پرداخت و اطلاعات جالبی دادند. چون ایشون رییس دانشگاه مشهد بودند.

دیروز و امروز ماموریت بودم. دیروز گرمسار و امروز عباس آباد میامی. توی مسیر دیروز مصاحبه تاریخ شفاهی با "بیژن صفاری" رو گوش دادم. امروز هم مصاحبه با "اسلام کاظمیه" رو گوش دادم. سراسر مصاحبه به یاد نوشته شاهرخ مسکوب در کتاب "روزها در راه" در مورد خودکشی اسلام کاظمیه افتادم. 

برای چندمین بار به یاد این افتادم که باید خلاصه کتاب ها و مصاحبه هایی رو که گوش میدم بنویسم.

اما نکته آخر این که اتفاقی با صدای خانمی در ابتدای آهنگی از حمید صفت برخوردم که این شعر رو میخوند: 

"با دل چون کبوترم، انس گرفته چشم تو" و ....

توی نت جستجو کردم و دیدم شعر برای فروغی بسطامی هست. صدای اون خانم و ملودی هم بسیار زیباست.

پ.ن:

. مدتی هست که دوباره حساب کاربری اینستاگرام خودم رو فعال کردم. واقعا غلط زیادی بود. بزرگترین دلیلش هم از دست دادن یه سری رویداد بود که فقط توی اینستاگرام میشد اون رو پیدا کرد.

بزرگترین رویدادی هم که از دست دادم، نمایشگاه آثار "رضا مافی" در موزه هنرهای معاصر تهران بود که بعد از چهل و اندی سال داشت برگزار میشد.

. من و متین به صورت جدی مشغول تماشای سریال "تفنگ سر پر" هستیم. تا الان ۳۴ قسمت رو تماشا کردیم.

. خدا رو بابت پوچ بودن بارداری متین، بی نهایت شکرگزارم. همه از خدا آرزوی بچه دارند و ما آرزوی عدم بچه دار شدن. خدا آرزوی هر آرزومندی رو برآورده کنه. آمین.

. این مدت کتاب سفرنامه ناصر خسرو با تصحیح دکتر محمدرضا توکلی صابری و با خوانش استاد مهدی سیدی رو گوش میدم. کتاب جالبیه. همون اولش از سمنان و آبخوری و چاشتخوران سمنان رد میشه و وقایع جالبی رو روایت میکنه. اما جالب ترین قسمتش تا این پنج شش قسمت، وصف "ابوالعلاء معری" بود. دقیقا توی روزهایی که درگیر این اتفاق بارداری ناخواسته بود، به یاد نوشته روی سنگ قبر ابوالعلاء افتادم که معنی فارسیش چنین هست:

" این جنایت پدرم در حق من است، در حالی که من چنین جنایتی رو علیه هیچ احدی نکردم "

و اشاره به اینه که او هیچ وقت نه ازدواج کرد و نه هرگز فرزندی از خودش پدید آورد. تقارن جالبی بود با اتفاقات اخیر زندگی من.

  • . خزعبلات .

که شروع به خواندن وبلاگ وحید کردم عاشقش شدم و هنوز هم عاشقم و البته عاشقترم.

دوست داشتن در اوایل برای من راش ادرنالین و یک سری ترشح کمیکال بود و البته نیاز . نیاز از روی تنهایی یا وابستگی یا نیاز از روی سلطه و اعمال قدرت یا هرچه

حالا دوستش دارم و فقط دوستش دارم که باشد که عاددددددددت دیرینه و شیرین یازده سال همدلی را تکرار کنیم

نه ترشح هورمون مرا به سویش میکشد و نه دیگر برای تنازع قدرت و مهرطلبی و تکیه گاه و پالایش روحی 

حالا میخواهم که عزیز است و عزیز بماند و همین که هست مستمر و ممتد باشد و همین عالی و میزان است

ما نه از روی دلدادگی و نه از روی ترحم همدیگر را نخواستیم  ما خیلی بزرگ شده بودیم و کار و زندگی و خط مشی و روند و روتین فردی خود را داشتیم

ممزوج کردن دو نفر مستقل کله خراب و مطمئن خیلی سخت بود اما شد

حالا ، در آستانه چهل سالگی ، با طول زندگی مشترک ده ساله ، رابطه ی بی نقص و آرام و صبوری را تجربه میکنم که میخواهم تا ابد بماند

وحید جان، میشا ، این دختر پاپتی شمالی دوستت دارد

  • . خزعبلات .