از سال ۹۲
که شروع به خواندن وبلاگ وحید کردم عاشقش شدم و هنوز هم عاشقم و البته عاشقترم.
دوست داشتن در اوایل برای من راش ادرنالین و یک سری ترشح کمیکال بود و البته نیاز . نیاز از روی تنهایی یا وابستگی یا نیاز از روی سلطه و اعمال قدرت یا هرچه
حالا دوستش دارم و فقط دوستش دارم که باشد که عاددددددددت دیرینه و شیرین یازده سال همدلی را تکرار کنیم
نه ترشح هورمون مرا به سویش میکشد و نه دیگر برای تنازع قدرت و مهرطلبی و تکیه گاه و پالایش روحی
حالا میخواهم که عزیز است و عزیز بماند و همین که هست مستمر و ممتد باشد و همین عالی و میزان است
ما نه از روی دلدادگی و نه از روی ترحم همدیگر را نخواستیم ما خیلی بزرگ شده بودیم و کار و زندگی و خط مشی و روند و روتین فردی خود را داشتیم
ممزوج کردن دو نفر مستقل کله خراب و مطمئن خیلی سخت بود اما شد
حالا ، در آستانه چهل سالگی ، با طول زندگی مشترک ده ساله ، رابطه ی بی نقص و آرام و صبوری را تجربه میکنم که میخواهم تا ابد بماند
وحید جان، میشا ، این دختر پاپتی شمالی دوستت دارد
- ۰۴/۰۳/۰۳
سلامها
خیلی اتفاقی و در پی سرچهای پشت هم درباره سربداران و کیهان رهگذر به اینجا رسیدم.
متین کیه پس؟ بالاخره با میشا زندگی میکنی یا متین. متوجه نشدم