۱۷ و ۱۸ تیر ۱۴۰۴
سه شنبه ۱۷ تیر در جنت آباد ماموریت داشتیم. تست مقاومت زمین پست بود. همه چی به خوبی انجام شد. کار تموم شد و برگشتیم سمنان. ناهار رو با مادر و پدرم در منزل پدری خوردم و دقایقی بعد از خستگی خوابیدم.
عصر حدود ساعت ۱۶.۱۵ بیدار شدم و وسایل رو جمع کردیم و به همراه مادر، رفتیم دنبال علی که توی پارک معلم منتظر ما بود. حدود ساعت ۱۷ عصر از سمنان خارج شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم. شب شام مختصری خوردیم و بعد کلی با علی در مورد این چند ماه بیماری مادر حرف زدیم. انگار جفتمون به این گفتگوی طولانی نیاز داشتیم.
صبح علی و مادر به آزمایشگاه بیمارستان شریعتی رفتند. کارهاشون که تموم شد، به خونه اومدند و من مدارک رو برداشتم و به داروخانه بیماری های خاص در خیابان ویلا رفتم. پیشرفت کرده بودند و سیستم نوبت دهی گذاشته بودند. دقایقی نشستم و یه دفعه یادم اومد بپرسم اصلا داروی مادر رو دارند یا نه. پرسیدم و گفتند اتفاقا آخرین ذخیره رو همین امروز تموم کرده بودند.
از اونجا به طرف داروخانه هلال احمر حرکت کردم و متوجه شدم اون داروی قدیمی موجود نیست و یه برند بنگلادشی در بازار موجوده. کلی با علی تماس گرفتم و اون هم با پرس و جو متوجه شد که فقط همین داروی بنگلادشی موجوده. سری به داروخانه ۱۳ آبان هم زدم و مطمئنم شدم اون داروی قدیمی دیگه موجود نیست.
بعد برای اولین بار از اسنپ سفر اشتراکی گرفتم که چون کد تخفیف داشتم، رایگان افتاد و اتفاقا همسفر من هم سفرش رو کنسل کرد.
ناهار رو از رستوران عمارت امیرآباد گرفتم. چلو ماهیچه و چلو کباب با مخلفات. مادر بعد مدت ها ممنوعیت خوردن گوشت، گوشت خورد تا قوت بگیره. بس که این یک ماه و نیم ضعیف شده بود و اشتها نداشت.
بعد علی با دکتر معالج مادر به صورت متنی صحبت کرد و پرسیدیم که داروی جدید رو بگیریم یا نه و کلی سوال دیگه. خلاصه متوجه شدیم دکتر ایران نیست و مجبور شدیم برای نوشتن داروهای جدید، به همراه همدیگه بریم بیمارستان شریعتی. یکی دیگر از همکاران دکتر، نسخه های داروی جدید رو نوشتند و تمام. حالا باید یه سری دیگه بریم تهران.
ساعت ۱۶.۳۰ از تهران به سمت سمنان حرکت کردیم. جاده وحشتناک شلوغ بود. فقط یک ساعت و نیم طول کشید تا از امیرآباد به پاکدشت برسیم.
بعد از رسیدن به سمنان، علی رو اول پیاده کردم و بعد مادر رو رسوندم خونه و به سمت شهمیرزاد حرکت کردم. متین به منزل فرید و مائده رفته بود. فرید زنگ زد و گفت برای شام به منزل اونها برم. گفت مهندس و خانم مهندس هم به اونجا میان.
به منزل فرید و مائده رسوندم و شام خوردیم و توی هوای بی نهایت عالی و خنک تیر ماه، توی حیاط نشستیم و چای خوردیم و به منزل برگشتیم.
الان روی مبل هال دراز کشیدم و متین هم با دوستش اکرم در سوئد صحبت میکنه. یک مکالمه طولانی که انگار هر دو شون بهش نیاز دارند.
- ۰۴/۰۴/۲۰