خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ احمد غزالی» ثبت شده است

صبح ساعت ۶.۴۵ از خواب بیدار شدم. جدیدا ساعت ۶ صبح به بعد کلا بیدارم. برخلاف قدیم که به زور از خواب بیدار میشدم. نمی دونم دلیلش چیه. شاید به خاطر اینه که سه ماه باید پنج صبح از خواب بیدار می شدیم تا ساعت شش صبح سر کار باشیم. شاید هم به خاطر قرص های تازه ای که میخورم.

سریع لباس پوشیدم و هفت و بیست دقیقه توی لابی بودیم. صبحونه عدسی و املت خوردم و راس ساعت ۸ صبح به طرف سمنان حرکت کردیم. الان یه جایی بعد از نیروگاه شهید رجایی قزوین ایستادیم تا راننده قهوه بخوره.

از دیروز بخوام بگم، صبح از خواب بیدار شدیم و صبحونه رو توی هتل خوردیم و سمت کارخونه حرکت کردیم. تست ۵ ساعته رو شروع کردیم و به موازات بازدیدی از خط تولید داشتیم. کل روز بارون می بارید. شدت و ضعف داشت، ولی پیوسته می بارید. هوا عالی بود. بازدید هم بسیار بسیار عالی. ناهار رو همونجا خوردیم که جوجه کباب بود. همین جا بگم که غذای هتل بسیار بسیار عالی و خوشمزه بود. اون شب هم که با دوست مهندس جگر خوردیم، جگرش عالی بود و توی عمرم نخورده بودم.

عصر خبر شهادت سید حسن نصرالله تایید شد. من هر بار ماموریت میرم یه اتفاقی افتاده. اون دفعه در مسیر تهران، نزدیک جنت آباد خبر مرگ رییسی تایید شد و این بار در قزوین این خبر. به امید پیروزی نور بر تاریکی.

دیشب دوباره دوری در شهر قزوین و همون اطراف خیابون سپه زدیم. اول سری به مسجد شیخ الاسلام معروف به احمدیه زدیم. هدف زیارت مزار جناب احمد غزّالی بود. نماز مغرب و عشا رو در مسجد خوندیم و جویای محل مزار شدیم و گفتند در زیر زمین مسجد هست که دربش بسته بود. از همونجا ادای احترامی کردم و به سمت مسجد جامع حرکت کردیم. یاد تیر ماه ۹۴ افتادم که با متین به قزوین رفته بودیم. بعد سری به شازده حسین زدیم و دوباره به طرف هتل حرکت کردیم. شام مفصلی خوردیم و بعد هم اتفاق خاصی نبود تا خواب. 

متین هم این دو شب منزل مهندس و خانم مهندس بود و خیالم از این باب راحت بود. همین.

  • . خزعبلات .

از جمعه ۵ مهر شروع میکنم. صبح با متین رفتیم سنگسر و چک متین رو پاس کردیم. سری به سمنان زدیم و چند تا مبل فروشی رفتیم تا میز تلویزیونی جدید بخریم. چیز جالبی مشاهده نشد. سری به افق کورش زدیم و چند بسته گوشت خریدیم. به آسمون سر زدیم و سه تا کفش برای متین و خودم گرفتیم. در برگشت به منزل شهمیرزاد، رفتیم دنبال مائده و آوردیمش خونه خودمون. فرید برای یه گلگشت کاری به همراه همکارانش به مازندران رفته بود. ناهار خورش کرفس داشتیم. عصر استراحتی کردیم و آماده شدیم برای مهمانی شب با حضور وحید و مهتاب که برای اولین بار به منزل جدیدمون در شهمیرزاد می اومدند. دو ماه و چند روز می شد که از آخرین دیدار خانوادگی ما می گذشت. شب خوبی بود و شام مرصع پلو ته چینی داشتیم. فرید هم در ساعات پایانی به ما اضافه شد. چند روز قبل خواهر استاد مجید درخشانی درگذشت و متوجه شدم که مادر همسر ارسلان، دوست دوران دبیرستانم بوده. تازه متوجه شدم که خواهر دیگر استاد مجید درخشانی یعنی لیلی درخشانی، همسر استاد جواد بطحایی. نوازنده سنتور هستند.

اما جمعه صبح حدود ساعت ۸ صبح از خواب بیدار شدم. صبحونه چای و شیرینی رولت خوردم و دوش گرفتم و متین هم لطف کرد و وسایلم و لباس هام رو آماده کرد و بعد از شستن قاشق و چنگال های مهمونی شب قبل، اسنپ گرفتم و به طرف سمنان حرکت کردم. یکی از همراهان از شاهرود اومد و همکار دیگه مون رو هم سر کوچه منزلشون سوار کردیم و حدود ساعت ده و نیم صبح به طرف قزوین حرکت کردیم. حدود ساعت سه بعد از ظهر به محل اسکانمون یعنی هتل آرامهر در شهر صنعتی البرز قزوین رسیدیم. محل خوبی هست و ناهار رو سفارش دادیم و بعد از صرف ناهار کمی استراحت کردیم‌. همگی ناهار چلو وزیری خوردیم و غذا بسیار خوب بود. حدود ساعت ۷.۳۰ شب، وارد شهر قروین شدیم و دوری در خیابان سپه (اولین خیابان ایران) زدیم و بناهای عالی قاپو و مسجد جامع و عمارت مفخم و چند جای دیگه رو مشاهده کردیم و قرار شد فردا بعد از انجام تست ها، به تک تک اونها سر بزنیم. به یاد سال ۹۴ افتادم که با متین به همه این مکان ها رفتیم و عکس هایی هم از این مکانها به یادگار داریم. اما مهم ترین بخش سفر امشب این بود که محل دفن شیخ احمد غزالی در قزوین رو که در کوچه های اطراف خیابان سپه بود رو پیدا کردم و فردا اگر فرصتی شد، به اونجا خواهیم رفت.

اما اوج داستان امشب وقتی بود که یکی از همراهان ما، هم خدمتی قزوینی خودش رو بعد از ۱۶ سال دید و اون دوست، با اصرار ما رو با خودش همراه کرد و شام رو مهمون ایشون بودیم. بگذریم که چقدر از دست این دوست همکارمون خندیدیم و خالمون عوض شد. حدود ساعت ۱۱.۳۰ شب به هتل برگشتیم و الان روی یکی از تخت های اتاق ۱۰۲ هتل دراز کشیدم و دارم اینجا می نویسم. دو تا از دوستان دیگرمون هم در اتاق ۳۰۲ هستند. 

خبرهای عجیبی از لبنان به گوش میرسه. تا چه پیش آید.

فردا بعد از صرف صبحانه، برای تست های کارخانه ای، به یکی از شرکت ها که در نزدیکی هتل ما هست خواهیم رفت و بعد انشاالله دیدار شهر قزوین. فعلا والسلام.

  • . خزعبلات .