ماموریت کاری قزوین
از جمعه ۵ مهر شروع میکنم. صبح با متین رفتیم سنگسر و چک متین رو پاس کردیم. سری به سمنان زدیم و چند تا مبل فروشی رفتیم تا میز تلویزیونی جدید بخریم. چیز جالبی مشاهده نشد. سری به افق کورش زدیم و چند بسته گوشت خریدیم. به آسمون سر زدیم و سه تا کفش برای متین و خودم گرفتیم. در برگشت به منزل شهمیرزاد، رفتیم دنبال مائده و آوردیمش خونه خودمون. فرید برای یه گلگشت کاری به همراه همکارانش به مازندران رفته بود. ناهار خورش کرفس داشتیم. عصر استراحتی کردیم و آماده شدیم برای مهمانی شب با حضور وحید و مهتاب که برای اولین بار به منزل جدیدمون در شهمیرزاد می اومدند. دو ماه و چند روز می شد که از آخرین دیدار خانوادگی ما می گذشت. شب خوبی بود و شام مرصع پلو ته چینی داشتیم. فرید هم در ساعات پایانی به ما اضافه شد. چند روز قبل خواهر استاد مجید درخشانی درگذشت و متوجه شدم که مادر همسر ارسلان، دوست دوران دبیرستانم بوده. تازه متوجه شدم که خواهر دیگر استاد مجید درخشانی یعنی لیلی درخشانی، همسر استاد جواد بطحایی. نوازنده سنتور هستند.
اما جمعه صبح حدود ساعت ۸ صبح از خواب بیدار شدم. صبحونه چای و شیرینی رولت خوردم و دوش گرفتم و متین هم لطف کرد و وسایلم و لباس هام رو آماده کرد و بعد از شستن قاشق و چنگال های مهمونی شب قبل، اسنپ گرفتم و به طرف سمنان حرکت کردم. یکی از همراهان از شاهرود اومد و همکار دیگه مون رو هم سر کوچه منزلشون سوار کردیم و حدود ساعت ده و نیم صبح به طرف قزوین حرکت کردیم. حدود ساعت سه بعد از ظهر به محل اسکانمون یعنی هتل آرامهر در شهر صنعتی البرز قزوین رسیدیم. محل خوبی هست و ناهار رو سفارش دادیم و بعد از صرف ناهار کمی استراحت کردیم. همگی ناهار چلو وزیری خوردیم و غذا بسیار خوب بود. حدود ساعت ۷.۳۰ شب، وارد شهر قروین شدیم و دوری در خیابان سپه (اولین خیابان ایران) زدیم و بناهای عالی قاپو و مسجد جامع و عمارت مفخم و چند جای دیگه رو مشاهده کردیم و قرار شد فردا بعد از انجام تست ها، به تک تک اونها سر بزنیم. به یاد سال ۹۴ افتادم که با متین به همه این مکان ها رفتیم و عکس هایی هم از این مکانها به یادگار داریم. اما مهم ترین بخش سفر امشب این بود که محل دفن شیخ احمد غزالی در قزوین رو که در کوچه های اطراف خیابان سپه بود رو پیدا کردم و فردا اگر فرصتی شد، به اونجا خواهیم رفت.
اما اوج داستان امشب وقتی بود که یکی از همراهان ما، هم خدمتی قزوینی خودش رو بعد از ۱۶ سال دید و اون دوست، با اصرار ما رو با خودش همراه کرد و شام رو مهمون ایشون بودیم. بگذریم که چقدر از دست این دوست همکارمون خندیدیم و خالمون عوض شد. حدود ساعت ۱۱.۳۰ شب به هتل برگشتیم و الان روی یکی از تخت های اتاق ۱۰۲ هتل دراز کشیدم و دارم اینجا می نویسم. دو تا از دوستان دیگرمون هم در اتاق ۳۰۲ هستند.
خبرهای عجیبی از لبنان به گوش میرسه. تا چه پیش آید.
فردا بعد از صرف صبحانه، برای تست های کارخانه ای، به یکی از شرکت ها که در نزدیکی هتل ما هست خواهیم رفت و بعد انشاالله دیدار شهر قزوین. فعلا والسلام.
- ۰۳/۰۷/۰۷