آب دریا خشکید
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ
کارخونه داره تعطیل میشه. متنفرم از همه ایده آل های مسخره ای که نسل هاست داریم براش سرمایه میذاریم و هیچی که بدست نمیاریم هیچ، کلی هم چیز از دست میدیم. با امیر و یکی از بچه ها که یه مهندس به تمام معناست، حرف کار بعدیه.
دیشب دیر خوابیدم، یعنی خوابم نمی برد. امروز هم دیر بیدار شدم و بعد رفتم و از بانک کشاورزی سه تومن گرفتم و ریختم تو حلقوم حساب شرکت تهران. تموم مرخصی هام هم تموم شده و بهتر که با بسته شدن شرکت، دلم نسوخت که چیزی بدون استفاده بمونه.
فکرم به غایت درگیره و مشغولم. همسری مشغول تصحیح اوراق و من هم چهارشنبه راهی. خدا به همه کمک کنه که از مشکلات سربلند بیرون بیان. تازه من که واقعا هیچ مشکلی ندارم.
دیشب با بچه ها سر والیبال حرف این بود که چرا دیگه کسی صداش در نمیاد. چرا صدایی مثل صدای سعید سلطانپور از سینه این مردم بلند نمیشه؟
بازم دم حافظ گرم که انگار این درد ما رو قرن ها پیش فهمیده:صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد، هزاران را چه شد
- ۹۴/۰۴/۰۸