آی عشق چهره آبی ات
لُخت و لَخت پهن شده ام وسط اتاق. زبری گلیم پوستم را میخورد.سینه خیز میروم جلوتر تا خنکی سرامیک را بهتر بشنوم.آبی خوابیده . شوهرش زل زده به سفید. هنوز دلش میخواهد حمله کند ولی سپید ناز دل من خوابیده. پایین خوابیده اند. بالا خوابیده است. سفید و شوهرش و حتی آبی خواب رفته اند.من بیدارم.و شوهر آبی.
آی عشق چهره آبی ات ...
رنگواژه ها چه اند؟ از کجای دنیا آمده اند؟
راستی
اصلا حرف من رنگواژه نبود.داشتم میگفتم؛ رو سرامیکم.همه کفشهایی که بوی رفتن میدادند را امروز شستم.سه جفت زنانه و دو جفت مردانه.از رفتن خبری نیست.راستی یادم رفت بگویم امروز باد آمد. از شرق آمد و از غربم گذشتکاش خانه من رو به شمالستان آدمیت بود. آنوقت باد از شمال ترین جای زمین که می آمد پرده را کنار میزد و ... من عمدا پرده خانه را نازک دوختم تا باد بیاید اینجا زندگی کند.
روی سرامیکم.
ناد نمره ها را قبول نکرد. پکرم. شریک دیوانگیهایم خواب رفت. ناد را تلفن زدم و به دیگری گفتم.فردا خودش میرود.
امروز ۹ امتیازی شدم.سه تا بار انداز. کاش فرنگی کار بودم.سانتو حال دیگری دارد.
دارم خزعبلات میگویم.
خزعبلات
خزعبلات
آی عشق چهره آبی ات ...
شوهرش خیره تر شده.
- ۹۴/۰۴/۱۴