جا به جا
همیشه های همیشه جایی بودم که برایم خیلی عجیب بود.مثلا خودم را برای آنجا نمیدانستم.مثلا فکر میکردم در همان آنک باید جایی باشم که مال آن حال و حوالی ام.مثلا سال ۸۲ تا ۸۶ همیشه میرفتم کلاس اقتصاد خرد و کلان دکتر ایمانی. بعد نمره های خودم که رشته ام فرسنگها با اقتصاد فاصله داشت آخرش میشد ۱۴ ۱۵.در حالیکه از همان اول اول اولش میدانستم کلاس او جای من نیست.۸۶ تا ۹۰ هم به همین منوال. شنبه ها کلاس صفوی علامه. یکشنبه ها کلاس خودم تعطیل. دوشنبه و سه شنبه میرفتم دانشکده بالا. مباحث دینانی. آخر هفته هم برمیگشتم.همه اینها در حال بود که نه کلاس صفوی و نه کلاس دینانی و نه خانه ،هیچکدام جای من نبود.
از ۹۰ هم که حرفی برای گفتن ندارم. عمرم رفت برای سپیدگاه.
هنوز هم دچارم.
سالها گذشته.
خودم را بصورت مالیخولیایی گوگل ارث میکنم. حتی در ذهنم حواسم هست که همه لایه ها را با هم فعال کنم.من وسط یک تکه زمین خشک، جایی که فقط بالای سرم سبزی تنکی وجود دارد و زیادددددددددد از سبزی بالاها فاصله دارد، رو به بالا افتاده ام و باز از خودم میپرسم
اینجا جای تو نیست
اینجا چه کار میکنی ؟
- ۹۴/۰۴/۲۴