Return To Home
يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۳ ق.ظ
بعد آشنایی با همسرم، وبلاگ قبلی رو کلا فرستادم تو هوا. بدون انکه لحظه ای بهش فکر بکنم. اما دو سه روز پیش یهویی متوجه شدم وبلاگ سابقم، تا اسفند 92 از گزند سوتی تاریخی بلاگفا در امان مونده. البته جالب اینه که من وبلاگ رو کلا ترکونده بودم، حالا این برادران بلاگفا این وبلاگ ما رو از کدوم سطل آشغالی در آورده بودن الله اعلم. بگذریم...
بعد یه مدت از ترکوندن وبلاگ سابق، متوجه شدم یه بابایی اومده اونو صاب شده. البته چیزی توش نمی نویسه (از قدیم گفتن کون گشاد، مایه نشاط). بگذریم...
در این گند کاری های بلاگفا، وبلاگ نابود شده من سر از سطل آشغالی در میاره و من در نهایت تعجب دیدم که میتونم وارد اکانت خودم بشم، در صورتی که اکانت الان مال کس دیگه ای شده بود. باز هم بگذریم...
یه حرکت سوق الجیشی زدم که از من بعید بود. چه کردم؟ خب اول تموم مطالب تا اسفند 92 رو فرستادم به یه وبلاگ دیگه و در نتیجه طبق قانون بلاگفا، آدرس اون سایت (سایت سابق خودم یا سایت اون بابای کون گشاد) رفت رو هوا و آدرسش فری شد. (برای برادران و خواهران کمی گیج بگم که یه آدرس بود و دو تا صاب داشت. مثل یه زنی که دو تا مرد داشته باشه. میشه؟ البته در مملکت ما همه چی امکان داره). باز هم میگذریم...
و نهایتا در حرکت انتحاری نهایی، تموم فایل ها رو از وبلاگ واسط دوباره ریختم توی وبلاگ قدیمی خودم که آدرسش رو آزاد کرده بودم.
شب با امین رفته بودیم شیخ علاالدوله. همسر تازه اولین بارش بود میومد اونجا. به سرم زد دوباره بنویسم. دیدم هیچ چیزی مثل نوشتن بهم انگیزه زنده بودن نمیده. وقتی بخوام بنویسم، مجبورم کم کم شروع به نوشتن بکنم و این بزرگترین نوید برای آدم ناامید و خموده ای مثل من میمونه. پس به فال نیک می گیرم و میتازیم. تا چه پیش آید؟
پ.ن:
زندگی عجیب غریبی دارم
کسی باورش میشه من روز عروسیم توی ماشین، تکنوازی سه تار داریوش طلایی توی بیات اصفهان گوش دادم؟ اونم کنار همسرم و فیلمبردار. باورتون میشه؟ به اندازه صد تا اندی و شهرام صولتی و لیلا و شیلا و ..... بهم حال داد.
12 شهریور به اتفاق همسر میریم کنسرت حافظ ناظری و شهرام ناظری. اولین کنسرت دو نفره و اولین باری که میرم کنسرت شهرام ناظری و اولین باریه که میرم تالار وزارت کشور.
تموم پنج شنبه های این یک ماه آینده به سان خر پا در گل در گیر خواهم بود. 5 شهریور عروسی علی، 12 شهریور کنسرت به همراه محمدمهدی، 19 شهریور عروسی خواهرخانوم و ....
مهم ترین پی نوشت من الان قرص خواب خوردم ولی خوابم نمیاد. همسرم خوابیده. من تازه چایی گذاشتم بخورم.
(تازه تکنوازی داریوش طلایی تموم شد و من یاد عروسیم نیفتادم، یاد همون خیالات افتادم، یاد یه لامکان و لا زمان موهومی که فقط میدونم هست و ازش مثل سروش پیغام میاد و مژده صبر میده). بسه دیگه. کنجدش!
- ۹۴/۰۵/۲۵