این هوا آخر مرا .....
نه اینکه به رطوبت باشد یا ارتفاع
نه اینکه به مردمان باشد یا رفتارها
به اینکه من از آن چه بودم دور افتاده ام
به اینکه من آن بشر سابق نیستم
مثل همین بدمست که کلا چند شب پیش یک نفر دیگر بود
یا حتی اون یک نفر دیگر که کلا از همان اولش یکی دیگر بود
یا چرا راه دور بروم،خودم که سابقا کلا یکی دیگر بودم
یاد شبی دراز در خوابگاه عودی به خیر
دیوان( ساز ) روژین بود و تار نگار و تنبک بابک و ....
تا صبح با لهجه شیرازی بلند بلند میخواند
چی بُدُم چی شُدُم
بچه ۱۹ ساله چه میفهمد چی بودن و چی شدن یعنی چه
حالا که موقع فرق باز کردن مراقبم که موهای سپید کمتری آشکار شود
حالا که دیگر نمیتوانم چابک از پله بالا بروم چه برسد به درخت آلبالوی خانه معماری
حالا که فکر بیشتر از کار آبم میکند
از همان حال و هواهای یکسره بیتابی و ندانم کاری که می آید سراغم
تا ۵ بیدار میمانم و تا ۲ میخوابم
حالا که خیلی چیزها فرق کرده
خوب میدانم همه چیز از دور قشنگ تر است
حالا که دلم لک زده بیایم و مثل قدیم که پای پستها کامنت مینوشتم و خودم هم یادم نمی آید به کدام کلام
حالا که خیلی از روزهای خوبم متعلق به دیروزند و ابدا در آینده منتظر آمدنشان نیستم
خیلی عجیب است که من هم به آن مانیفست جادویی ۱۸ رسیده ام
حالا که تعداد کارهای انجام نداده ام سه برابر آرزوهای به انجام رسیده است
حالا نمیخواهم این متن را ببندم تا مثل فرداهای من مختومه نباشد.
- ۹۴/۰۶/۱۴