جناب خوشی
یه دوستی بود که یه جورایی خودشو بلد راه میدونست و کلی مرید که نه ولی رفیق و همدل داشت و از قضا روزی به خلوت اندر به من همی گفت:
یا بنت فلان
بر آنم تا ده تن را بپرورم زان پس عزلت گزینم و به انتظار مَلِک فلان
شما بیا هشتم حواری من باش
تا ده رسد عمر من نیز به اتمام است
ما هم با کسب فیض از مقام شامخش شدیم حواری شماره هشت و عمری رفت و جوانی رفت و شادابی رفت و آسایش و خورد و خواب رفت و ...
ماند بیخوابی
ماند جنگ روان
ماند تعلیق فلسفی
ماند نافرجامی
ماند من و ویتگنشتاین و هوسرل و پدیدارشناسی و ..... در یک اتاق
حواری هشتم بودن خیلی هم خوب بود تا اینکه گذشت و دیدم
.
.
.
همه ما مراد مسلکانه زندگی میکنیم.باز خدا خیر بده کسی که میره دو تا استکان چایی میخوره میگه چون است و چون نه اینکه ندیده نشناخته جگر همو لیس میزنند. دو روز نبودم اومدم دیدم طرف حرمسرای مجازی زده.حالا تاپیک چیه؟ پرتقال فروش
- ۹۴/۰۶/۲۸