اندر احوالات نامه های کوتاه
پریسا را از ۸ سال پیش ندیده بودم.تا اینکه بعد عروسی مهسا یهو فامیلی اش یاده آمد و اینستای عزیز واسطه یافتنش شد.و خیلی مذبوحانه قرار شو ۹ شب که رسیدیم آزادی سوارش کنیم و پدرخوب که از اسمش بیزارم و کاش پدرخوانده بود و از طرفی موسسش چند سال متوالی کارآفرین برتر شدو ... از همان اسلایسهای همیشگی بخوریم ک نداشت و ضد حال شد و ....
بچه ها نادر ابراهیمی چهل نامه دارد که ...
وحید به وجد آمد و ......
سراج و ....
لارا فابین و.....
سمفونی و ....
شمس الضحی و ....
یا صاحب صبر.بهر حال آن شب گذشت و من دیشب چهل نامه را خواندم و احساس میکنم اگر روزی وحید بنشیند و برای تمرین خطاطی قلم نی این چرت و پرتها را برایم قلمی کند و به عنوان نامه به دستم بدهد به آنی نامه را پاره میکنم.
خدایا سلیقه مرا مثل آدمیزاد قرار بده.همه چیز و همه کس خیلی ابلهانه در حال حیاتند و من از همه آنها بیزارم.مرا در زمره ابلهان و همه چیز دوستان قرار بده.
بیماری تب آورده.تبم را خوب نکن.خیلی حال میدهد.عین داستانهای جین ایر شده ام که همیشه یک نفر در تخت بیماری مشغول مطالعه است.
- ۹۴/۰۷/۰۴