خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ازواج نامتجانس

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۰۲ ق.ظ

من که کلا شبیه ابلهان هستم به کنار.آخرین بار که داشتم از این فوت فوتکهای حباب ساز را روی هیژده و اون دستگاه انیمیشن سازی خیلی گرانش تست میکردم بهم گفت تو کی میخواهی بزرگ شی.یه چیز تو مایه های یابو آدم باش بود لحنش.من اولش ناراحت شدم ولی به این فکر کردم که خودش بو گندو است و حمام نمیرود یر به یر شدیم و فیصله.

وحید ولی خیلی گرگ بالان دیده و مثلا مردی است.به ندرت شوخی میکند و شوخی هایش معمولا در حد تمسخر افراد غایب است احتمالا ک ...ش را ندارد تو چشم طرف نگاه کند و مثلا بگوید هی با توام ....فلان

اون وقتها که آدم دوست میشود و عروسی نیست هر دو طرف به شکل تهوع آوری عالی هستند.جفتمان برای ریگستان میمردیم و قرار بود اولین سفرمان ازبکستان یاتاجیکستان یا حوالی همان خراسان قدیم باشد

آدم که عروسی میکند یهو آن روی سگی اش می آید بالا.مثلا منی که همیشه افتخار میکردم وحید در جمع ساکت و پرجذبه هر نیم ساعت یک بار بله میگوید الان هر شب تا ساعت دو سه علی رغم داشتن آزمون جامع گریه میکنم و میگویم تو از سرکار میای خونه میخوابی و بعد لپ تاپ و بعد دوباره خواب.لالی مگه.با من حرف بزن.شوخی کن.شر و ور بگو.سراج و تمام فامیلهایش را دفن کردم.تو را چه به خاطرات عنکبوت بسته ی سیحون.جان مادرت از این شهروند درجه سه های معمولی باش.

از این جا به بعد را از طرف وحید مینویسم.

این دختره قبلا ها اصرار داشت که فاخر و فرهیخته وار با هم بحث کنیم،الان کار به جایی رسیده که بدمست گفته از شوخی هایش کبود میشویم و لنگ بندازیم جلویش و این دختر بی ادب نبود و فحش نمیداد .آها شاید خودش را فرهیخته جا زد تا در این زمانه بی شوهری مهندس تور کرده باشد.

بعدش هم این زنها چرا همش وق میزنند؟ من خست ه بیایم خونه بشینم چی بگم آخه؟ چهار تا ترانس تعریف کردن داره؟

بعدشم من از تمام وجود بهش محبت میکنم،دیگه خوشی زد زیر دلش.غربتی شده بهانه میگیرد و الخ

این داستان تقریبا یک ماه ماست

من در این یک ماه از وحید بیزارم 

وحید در این یک ماه محل سگ به من نمیدهد

این را میشود از قلم و شیوه ی نگارش پستهامان فهمید.او خیلی هنری و مثلا خیرسرش دغدغه فرهنگی دار مینویسد و من هم تا حدودی کرگدن گونه و فلان


شکر ایزد بیحسابیم چون موشک ج موشک


مثلا شبها خیلی حال میدهد که پشت کنم و بلند بگم شب بیخیر و او هم مثل همیشه یه وری شود و پتو بکشد سرش و بعضا جواب ندهد.علی رغم دعوای جانگدازی که منجر به فرار من از ماشین شد ،شرایط اصلا عوض نشده و من خریت کردم در آن شب سرد الکی مثلا قهر کردم و بعد مثل خرفتها به خانه برگشتم و بدتر از هم قهوه درست کردم،یعنی الکی مثلا خوبم.این دفعه تصمیم دارم از خانه فرار کنم ولی موانع زیادی از جمله مارشال و نداشتن کلید درب اصلی باعث میشود کلا صرفه نظر کنم.تازه گیریم مارشال نباشد و کلید هم داشت باشم ،دوباره مجبورم برگردم و چایی درست کنم و انگار نه انگار.

مگه از فرار بی ثمر آندفعه درس نگرفتم؟ گرفتم


سخن کوتاه

اگر دوست پسری دارید که خیلی باب دلتان است

اگر دوست دختری دارید که میخواهید جگرش را بخورید

اگر به ازدواج با او فکر میکنید

.

.

.

.

.

درست حدس زدید

شما یک احمقید

  • . خزعبلات .

نظرات  (۱)

وقتی ازدواج یه حماقته خب چرا با کسی که دوسش داریم شریکش نشیم ، اینجوری بار حماقته سبکتره :دیی
پاسخ:
آفرین
به این میگن ذهن هشیار و روح بیدار
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی