سه تفنگدار
جدل یک ماهه من و همسرجان ختم به خیر شد
با وساطت و قضاوت سه تفنگدار
(البته یکیشون که همش طاقبازه و دخترا ولش نمیکنن
اون یکی هم دمره و با اون دستگاه گرون قیمتش جک و جونور میکشه
اون یکی دیگه هم سازش و بذاره زمین بد نمیشه)
میگفتم بلاخره فهمیدم که
من زیادی عاشق شدم و حدفاصل ۴۰ دقیقه ای خونه تا محل کار وحید زمین تا ماه تخمین زده شده و ساعات کاریش حدود سه هزار سال نوریه و عملا من دیوونه میشم تا برگرده خونه
حالا به هر صورت اونچه که منو عذاب شب اول قبر میده رفتار و اخلاق وحید نیست بلکه انتظار مشنگانه منه که وحید سر کار نره یا سر کار کوتاه بره.
اون دو ماهی که وحید کار نداشت و همش خونه بود اوج خوشبختیم بود.
القصه
اجماع بر این شد که دلبر جانم کما فی السابق بره سر کار و من کما فی السابق دلتنگی سگی بیاد سراغم و هر وقت دلتنگیم عود کرد دوباره دعوا کنم و برای هیژده گریه کنم و اونا بهم بگن که وحید واسه سیر کردن شکم من میره سر کار و من با وحید آشتی کنم و بعد دوباره وحیدم بره سرکار و من گریه کنم و بچه ها دلداریم بدن و دوباره وحیدو ببوسم و بره سر کار و من از دوریش بمیرم و دعوا کنم و بچه ها بهم روحیه بدن و من باز وحیدو بفرستم سرکار و ....
همینجوری احمقانه زندگی کنم تا یه روز از دوریش بمیرم
- ۹۴/۰۸/۲۳