مازیار و نامجو
جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۱ ق.ظ
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
این شعر،با من ،چه کرد، خدا میدونه.
مهیمن خداست.
علم آگاهیه.
دیار حبیب ،دیار حبیب الله است.
کوی میکده مدینه است.
الخ
درد دارم
خدا میدونه هیچوقت نه سرد میشه نه عادی
- ۹۴/۰۸/۲۹