خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ما خوشبختیم

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۴۷ ق.ظ

از بس خوشبختیم میشینم عین بدبختها گریه میکنم و غبطه ی عمری که میرود را میخورم حالا اگه از من بپرسی بلانسبت مگر میخواهی چه گوهی بخوری ۱۵۰٪ جوابی ندارم که بدهم. کلا غبطه هم از روی اینرسی بالایم است.مثلا الان که اینجایم کلا یادم میرود که ننه بابا دارم و دلم فقط برای شهرم و رفک من تنگ میشود و وقتی هم که آنجا بودم یادم رفته بود زن و بچه دارم و کلا داشتم برای خودم مجردی حال میکردم.

مثلا وقتی رفتیم بیرون خیلی حالم داشت بهم میخورد که داریم برمیگردیم ولی وقتی داشتم میرفتم بیرون هی میگفتم بیرون خراب شده مگر چه دارد که همش باید بروم بیرون.

قاعدتا این تفاسیر قابل تعمیم به حمام رفتن، اتو کردن، رانندگی، درس و ..... هستند.

تنها چیزی که توش اینرسی ندارم تمیز کردن است.

یکی میگفت اینقدر تمیز نکن مچت درد میگیرد و ایشالا برود زیر تریلی که چشم زد چون مچم بد جور درد گرفته.زنیکه تن لش.به تو چه.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی