در همین نزدیکی
چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ق.ظ
از پشت نزدیک شد گفت یه بوس نمیدی بخوابیم؟
برگشتم و مثل همیشه سرم رفت تو گودی ترقوه ش و با همون دست منو چسبوند به خودش
صدای قلبش واضح تو گوشم پیچید
سقف رو نگاه میکرد و منم مسیر نگاهشو
گفتم یه حرف بد بگم!
هیچ حرکتی نکرد
یه اوهوم گفت که تقریبا هومش رو فقط تو شش هاش شنیدم
گفتم همینجور تو بغلت میشه امشب تموم کنیم؟
من هیچ آرزویی ندارم
روحم میره مراکش و هند رو میبینه.
کاش امشب بیاد.
گفت دوست ندارم گریه کنی!!!
دستشو از کمرم برداشت و چراغو خاموش کرد.
اون لعنتی هم داشت بهش فکر میکرد.
اون لعنتی هم.
- ۹۴/۱۱/۲۱