عشق
جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ق.ظ
توی این شهر هیچ آشنایی نداره، یه زنه و تک و تنها و فقط به خاطر من اومده و داره توی این شهر که به هیچ وجه با زادگاهش قابل مقایسه نیست، زندگی میکنه. اون دختر الان خوابیده. خیلی خسته بود و چشماش رفت. توی رفتارش می بینم که تنهاست و خیلی وقتها تنهایی به شدت اذیتش میکنه ولی باز به خاطر من همه چی رو تحمل میکنه و باهام زندگی میکنه.
دیروز روز مهندس بود، نه اینکه بخوام بگم که من مهندسم، نه. دیروز سالگرد ازدواج پدر و مادرم هم بود. دیروز که از سر کار اومدم، جلوی در خونه منتظرش بودم تا از خونه سالمندان بیاد و من با ماشین برم دانشگاه. یه خورده دیر کرد. داشتم ازش خداحافظی میکردم، وقتی داشتم در رو می بستم، گوشه در گرفت به گوشه سرش. خیلی خیلی شانس آوردم که نخورد به چشماش. تموم مدت کلاس و در حین درس دادن فکر میکردم اگه خدای ناکرده، در ماشین به چشماش می گرفت چی میشد؟ خیلی خدا رحم کرد. از بحث روز مهندس و سالگرد ازدواج پدر و مادرم دور نشیم.
بابا به مناسبت سالگرد رفته بود شام بگیره. تا رسیدم متین گفت روزت مبارک مهندس. برات یه هدیه گرفتم. گفت که بلوز برا گرفته. تشکر کردم و خیلی ساده ازش رد شدم. فکر کردم برای خالی نبودن عریضه یه بلوز خریده (بگذریم که من حتی همین عرضه رو هم ندارم). بعد بهم گفت تو خونه بمون، من میرم یه هدیه ای برای بابا و مامان بگیرم. من گفتم نمیخواد. من دلم نیومد تنها بره بیرون. گفتم منم باهات میام. با هم رفتیم گل فروشی پایین میدون معلم و یه دسته گل شیک و جمع و جور به انتخاب متین گرفتیم و اومدیم خونه. بگذریم که بابا و مامان من دو دفعه زنگ زدن که کجایید ما داریم شام آماده می کنیم. دلم میخواست داد میزدم پشت تلفن که لامصبا برای شما دو تا رفتیم گل بخریم. رسیدیم خونه و متین گل رو به بابا و مامان داد. بعد از اینکه شام تموم شد، متین جلوی جمع روز مهندس رو دوباره تبریک گفت و بهم گفت کنار مبل هدیه منو گذاشته و من برم بردارم. منم با همون ذهنیت اینکه هدیه بلوزه، حسش نبود برم سمت مبل. به هر زوری بود خودمو تکون دادم و رفتم کنار مبل و یهو دیدم دو تا کتاب بزرگ برام خریده و اونا رو عمودی گذاشته تا من نبینم. تا کتاب ها رو صاف کردم، چشمم به این صحنه افتاد:
`
نمیخوام چیزی راجع به جزییات کتاب ها و اینکه چقدر دلم میخواست این کتاب رو داشته باشم و بخونمش بگم. اون لحظه انگار تموم افکارم، تموم دنیام و تموم احساساتم هم وایستاد و هم رفت زیرسوال. گفتم آخه این دختر داره چی کار میکنه برای من پاپتی؟ هر از چندگاهی بهم میگه توی وبلاگ نمی نویسی؟ آخه همین وبلاگ نویسی عامل آشناییمون و ازدواجمون بود و میدونست چقدر دوس دارم بنویسم. اما از بعد ازدواجمون دیگه واقعا وقتی نمیموند و دست و دلی هم نمی رفت برای نوشتن. آخه برای کی می نوشتم؟ من همیشه به دوستام می گفتم من می نویسم ولی نیازی به خواننده ندارم، ولی ته تهش فکر کنی اینه که می نویسی تا خونده بشی و کی بهتر از متین که اومد و من دیگه به جای اینکه بنویسم تا خونده بشم و دیده بشم، بهش میگم و باهاش زندگی میکنم تا زنده بودن رو حس کنم. همین که نگاهش کنم، همین که او نگاهم کنه دیگه از خزعبلات نویسی زده میشم. الان صدای متین اومد. توی تخت غلطی زد و انگار دوباره خوابید.
نمی دونم چی شد که وسط خوندن مدارهای الکتریکی (برای آزمون استخدامی اسفند)، سر از وبلاگ در آوردم. من خیلی تلاش میکنم تا متین کمبودی رو حس نکنه. همه کار میکنم تا به اونچه میخواد برسه. حاضرم سه شیفت کار کنم و پول در بیارم تا اون راضی باشه، اما هر کاری میکنم، انگار متین جلوتر از منه. من خیلی کارها کردم، ولی هیچ وقت نرفتم خونه سالمندان شهرم، ولی اون میره و به پیرمردها و پیرزن های تنها سر میزنه. برای خواهر مریم خانوم کلی جهاز آماده میکنه. برای شاگردای کارواش کلی لباس میبره. برای من کلی لباس میخره. برای اینکه من ازش راضی باشم، کلی چیز میخره و کلی کار انجام میده.
من هر کاری بکنم، نمیهتونم محبت های این زن رو جبران کنم. همین جا بگم، نه اینکه اون این کارا رو فقط برای من بکنه، برای همه انسانها همین احساس رو داره. برای عارفه و فهیمه و فائزه از مادرشون جلوتره، انقدری که دل نگران امین هست، برای خودش نیست که هیچ وقت نبوده و نیست. انقدر که برای سگ ها و آزارشون نگرانه، برای درد بدن خودش نیست و ....
متین بهترین همسر دنیاست. متین بی نهایت دوستم داره. متین تک و تنها توی این شهر بخاطر من زندگی میکنه. متین بی نهایت زیباست. متین بی نهایت دوست داشتنی و زیباست. متین واقعا خوبه، متین تموم زندگیش رو وقف من کرده، فقط از خدا میخوام روز مرگ، من شرمنده اون نباشم. الهی آمین.
من هر کاری بکنم، نمیهتونم محبت های این زن رو جبران کنم. همین جا بگم، نه اینکه اون این کارا رو فقط برای من بکنه، برای همه انسانها همین احساس رو داره. برای عارفه و فهیمه و فائزه از مادرشون جلوتره، انقدری که دل نگران امین هست، برای خودش نیست که هیچ وقت نبوده و نیست. انقدر که برای سگ ها و آزارشون نگرانه، برای درد بدن خودش نیست و ....
متین بهترین همسر دنیاست. متین بی نهایت دوستم داره. متین تک و تنها توی این شهر بخاطر من زندگی میکنه. متین بی نهایت زیباست. متین بی نهایت دوست داشتنی و زیباست. متین واقعا خوبه، متین تموم زندگیش رو وقف من کرده، فقط از خدا میخوام روز مرگ، من شرمنده اون نباشم. الهی آمین.
- ۹۴/۱۲/۰۷