بچه زایی یا تخم گذاری،مسئله این است.
امشب رفته بودم خونه ی ساناز دلم وا شه که یهو مثل همیشه کار به حرفایی از جاهای باریک رسید و کلا رفت تو فازطبیعی / سزارین.
بعد وقتی داشت خیلی لعابدار از حاملگی و لذت ناز و ادای اون دوره و شیردادن حرف میزد ،من آنا رو زدم.
تقریبا محکم.
و آنا گریه کرد و موهای دو طرف صورتش را به سمت آسمون کشید و عر زد.
بعد گفتم میخواستم جیگرتو بخورم ،ولی توی دلم داشتم فکر میکردم از بچه متنفرم. به خصوص از زاییدنش.
و این یعنی حس زنانه ی من هم شبیه آدمیزاد نیست.
حالا همش به این فکر میکنم که آدم دوتا تخم بذارد ،بعد روزها رویش بخوابد البته فک کنم رویش بنشیند بعد یک روز ببیند یکی دارد توی ماتحتش انگشت میکند،بچه آدم انگشت کند توی آدم خیلی بهتر از این است که از توی آنجای آدم بیاید بیرون.
بعد آدم زنگ بزند شوهرش بگوید تو بابا شدی عزیزم و سریع پوست تخم ها را بندازد دور و یک فرنی شیربرنج چیزی بریزد توی حلق بچه و از فردا بچه برود مدرسه و تعلیم و تعلم کند.
البته وجود بال و نوک و ... برای این گونه تخم و ترکه ها آپشنال است.
من مطمئنم پسر اولم با عینک کائوچویی مشکی و یک آیس پک از تخم بیرون میآید و پشت بندش پسر دومم کاملا عور و خیلی ذلیل از تخم بیرون میآید و چون شرمگاهش پیداست دوباره میرود توی تخم.
شاید همه انتظار داشتیم تخم دومم دختر باشد،ولی خواست خدا بود.
- ۹۴/۱۲/۱۱