جمعه ها، کار جای تفریح میچکه... (با صدای فرهاد و با ملودی "جمعه" خوانده شود)
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ
هفته بعد آزمون استخدامی دارم بهترین جای دولتی برای کسی مثل من. هیچی یادم نمونده یا اونایی هم که یادم مونده به کارم نمیاد. دلم میخواد یه قرص بندازم بالا یا یه چیزی بکشم تا موقع اومدن جواب این آزمون و آزمون نظام به هیچی فکر نکنم.
پنجشنبه و جمعه ها تنها اوقاتیه که میتونم با متین بگذرونم. اونم اینجوری میگذره که باید درس بخونم. واقعا از اول زندگی تا الان آرامش کامل نداشتیم. یاد درگیر عروسی خودمون بودیم، یا عروسی علی یا عروسی مهسا، یه خورده دعواهای زندگی، یه خورده هم امورات کاری خودم که این اواخر از همه بیشتر شده. اوایل خیلی دعوامون میشد، خدا رو شکر این مدت آرومیم.
امروز متین کلی زحمت کشید، حتی همین الان که صداش زدم تا برام چایی بریزه. کلی آشپزخونه رو تمیز کرد، برام ناهار تووووپ درست کرد. خیلی خوشبختم باهاش. خیلی وقتا به نبودنش فکر میکنم، دیوونه میشم. دمش گرم، خیلی خانومه و خیلی گل. با همه اتفاقات خوب و بد و خوشایند و ناخوشایندی که تو زندگی هست، راضیم و بسیار خوشحال که با او زندگی میکنم. سایه اش بر سر زندگیمان مستدام باد.
- ۹۴/۱۲/۱۴