آب هویج و فیلیپس جان
قصه ردباره دوستاست که دوش اینجا بودن و بعد آیس دک زدن و رفتن به بام تصمیم گرفتیم آب هویج خونگی بزنیم.
در اثنای آبگیری دستگاه خاموش شد و ...
الهی من برای فهم و شعور و مهربونی وحید بمیرم که رنگش شد گچ دیوار و من وانمود کردم همه چی رو به راست و اومدم پیش مهمونا و اون یه سره موند به ور رفتن با دستگاه و معلوم شد رابطش مورد داشته.
وحید هروقت میخواد اذعان کنه که من دوسش دارم ،میگه یادم نمیره با دهن روزه تو آفتاب تیر اومدی سر میدون و منتظرم موندی،و این دقیقا حادثه ایه که دلبر جان من با غرور و بغض ازش یاد میکنه،
و از بین هزاران هزار کاری که واسم انجام داده،چهره ی نگرانش یادم نمیره که چه جور قطعات دستگاهو سرهم میکرد تا مطمئن شه دستگاه سالمه.
دیشب بهش گفتم،فهمیدم که نگران بودی
بهم گفت: میدونم فیلیپس و دوس داری.نمیخواستم خراب شه که ناراحت شی.
این ساده ترین راه خوش بختیه.
من یه سوپر خوشبختم.
- ۹۵/۰۱/۲۴