بخیه کشی
بخیه دندانم را کشیدم.یکی که خودش باز شده بود صبح.دوتا را با قیچی سیاه کوچولو ( همانی که موهای دماغ وحید را کوتاه میکنم باهاش) کشیدم.
دوتا دیگر مانده.
حرف نصفه شبی من یه چیز دیگر ست.
حدود یک بود بیدار شدیبم و ماکارونی زدیم و چای گذاشتم و نماز خواندیم.
بعد نشستیم پای نت.
من در به در دنبال تور.مسکو،سنپترزبورگ،آگرا،جیپور،ازبکستان و جاده ابریشم.وحید هم فک کنم درباره ی لاهور داشت یه چیزایی میخواند
تا اینکه این را فرستاد برایم
1989/06/24
گیتا میخواهد از هم جدا بشویم... میگوید که در زندگی با من خوشحال نیست ... قرار شد در این دو ماهی که نیستند کم کم به گوش غزاله بخواند آمادهاش کند وقتی برگشتند من بروم. کجا؟ تنها جایی که به نظرم میرسد پستوی دکان است. همان جایی که میخواهیم دفتر شرکت بکنیم. یک کاناپه هم اضافه کنیم. خوشبختانه مستراح موجود است و برای قضای حاجت دچار دردسر نمیشوم. بهتر است فعلا فکرش را نکنم. گیتا میگوید تو متخصص ماست مالی هستی. فعلا بگذرد بعدا یک طوری میشود، راست میگوید ولی در چنین مواردی چه کاری میتوانم بکنم، جز ماست چه در چنته دارم و جز مالیدن چه هنری؟ نمدمالی، خشتمالی، شیرهمالی؟... فقط فکر نوشتن است که همیشه ماهها و گاه سالها پیش میدود وگرنه چه فردایی؟
روزها در راه _ شاهرخ مسکوب
بعد من رفتم تا ته ته زنانگی خودم.فکر کردم هر مردی یک تکیه گاه لطیف میخواهد که خیلی آرام نوازشش کند و به او بگوید تو داری بهترین و سختترین کار دنیا را انجام میدهی.همانجوری که من دلم میخواهد وحید بیاید با دستهای اندازه کفگیرش بغلم کند بگوید تو بهترین و لطیف ترین زنی هستی که سراغ دارم.
بعد فکر کردم مرهم بودن برای مرد خیلی بهتر از مرحم الکی بودن است.
گیتا اگر مرهم بود شاید مسکوب خیلی بهتر میشد،نمیدانم
شاید همین مرحم الکی بودن گیتا بود که مسکوب را مسکوب کرد.
دارد A2 بازی میکند.
خواستم بروم بگویم که من خودم تنهایی فقط تو را قبول دارم و میدانم هرلحظه داری بهترین کار روی زمین را انجام میدهی، دیدم آدم نیست که ،حواسش ( همین حالا گفت رد کردم،مرحله ی ۱۰۱) کلا به بازی است،اینجا برایت مینپیسم که تا قیامت روی من حساب کن .من همیشه ی همیشه طرفدار توام.
- ۹۵/۰۱/۲۴