آییییی عشق چهره ی قهوه ای ات
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۵۱ ب.ظ
هر زمان نو میشود دنیا وما
بعد از یه هفته کلنجار با خویشتن خویش
آخرش زنگ زدم و گفتم که دانشگاه بودم و بعد گفت پاشید بیاین هفته دیگه خونه ی ما.
و بعدش طوفان کردم.
کیوان و دعوت فروغ و حرفهای عظیم و خانم خره و لجاجت های کودکانه را یکهو ریختم وسط گود و گفتم نمی آیم.
بعد آرام شدم.
وحید از دانشگاه آمد.
تازه فهمیدم که بلوزش با شلوار کتان شکلاتی چقد خواستنی شده.
بعد دیدم ععع چهارخانه های زرد.مثل بِربِری زیبا شده.
بعد دیدم غذا ها مانده باید دور بریزم.
باید بند بیاندازم به پشت لبم.
موها.واقعا موهای کوتاه خوبند.
همه چیز عوض شد.
باید همان یک هفته پیش راحت میکردم خودم را.
- ۹۵/۰۱/۲۶