دیر شد
وحید گلو درد داشت.از دیشب.کنارم وول خورد.زنگ هشدار ساعت را خاموش کرد.بیدار شدم.
عزیز،آموکسی سیلین رو میز آشپزخانه است.
نمیبوسمت،سرما خوردم.
بعد صدای پایش رفت آشپزخانه.بعد در.بعد خانم توی آسانسور گفت طبقه ی همکف.
پاشدم.زردک را چک کردم.
برگشتم.
دراز کشیدم.
سرچ کردم موسی زنگنه شاعر+ به سان باد از پنجره های رو به جنوب گذشتم.
من عاشق این آدمم.
سال ۸۴ مهدی عباسی سی دی آورده بوددانشگلاه با خط نستعلیق شکسته.
نوشته بود موسی زنگنه.از همان روز من عاشق این آدم شدم.
موسیقی اش بیداد میکرد. موزیک پلیر بنکیو داشتم۲۵۶.صبحها یک سری از دکلمه ها.عصرها یک سری دیگر و اینجور کلاسهای صبح و عصر را با حجم کم پلیر تقسیم بندی میکردم.
امروز بعد ۱۰ سال گوگل کردم.
سال ۸۵ رفته بودیم حج.همان بنکیو بود و البته بقیه دکلمه ها توی گوشی.
وقت طواف داشت توی گوشم میگفت: از روبرو میآیم.به شامه ی سگ و چشم عقاب.
امروز گوگل کردم.
موسی زنگنه.
رشته ی حسابداری دانشگاه ارومیه.
ارومیه.
خاک بر سر مهدی عباسی عزیزم که نگفت زنگنه هم دانشگاهی ماست.
امروز بعد ۱۰ سال انگار فرصت دیداری از دست داده باشم ( که داده ام) بد ججور بغض...
- ۹۵/۰۲/۰۶