همیشه پای یک زن در میان است
جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۱ ب.ظ
شاید جمله بالا خیلی پوپولیستی و کلیشه ای به نظر بیاد. اما در واقعیت و حقیقیت و عینیت همینیه که هست. جالب تر از همه هم اینه که تاریخچه این موضوع هم به زمان پیدایش انسان برمیگرده، اون موقعه که بابا آدم دست مامان حوا رو گرفته بود و تو باغ بهشت قدم میزد و یهویی شیطون گولشون زد و باقی ماجرا. باز توی کتب عهد عتیق و عهد جدید نوشته که وسوسه مامان حوا بوده که کار دست بابامون داد و الانم داریم تاوان اون وسوسه مامانو میدیم.
زن موجودیه به غایت پیچیده و به شدت غیرخطی و در زبان علم امروزی به شدت آشوبناک و غیرقابل پیش بینی. من حس میکنم این تفاوت اساسی میان زن و مرد از وجود یه چیزی توی زنها ناشی میشه که توی ما مردهای گاگول وجود نداره. بله ما مردهای گاگول. چون که میلیون ها سال گذشته و هیچ مردی نتونسته بفهمه که اون ماده مرموز که فقط مال زنهاست کجای زنهاست و چه میکنه. اصلا ماده هست یا انرژی یا ذهنیت و ریشه اش به کجا برمیگرده. شاید از وراثته. اما اگه از وراثت هم باشه باید از یه ننه بزرگ دیگه به مامان حوا میرسید که چنین چیزی ممکن نیست. شاید بایاس اولیه خدا از مامان حوا اینجوری بوده که الان اینجوری شده. شاید اگه خدا یه کم اون ولوم تنظیم بایاس اولیه رو دست میزد، الان قضیه جور دیگه ای بود. اما جالب تر از همه اونه که خدا ولوم نادونی و خریت و کلی نگری ما مردها رو گذاشته بود روی حد آخرش.
اما دلیل چی بود از نوشتن این متن:
چند روز قبل رفتن متین به رشت نشسته بودیم و با هم کارتون عصر یخبندان رو می دیدیم. سه قسمتش رو دیدیم. اون جونوری که همیشه دنبال بلوطش بود، میتونه تفسیر خوبی از حرف من ارائه بده. زن ها اگه همه بلوط های دنیا رو داشته باشن، باز بلوطی که مال اونا نیست، چشمشون رو میگیره و برای رسیدن به اون بلوط همه کار میکنن. حال بلوط ها رو تعبیر کنیم به ویژگی های یک مرد. اگه یک مرد تموم ویژگی های خوب و پرفکت رو داشته باشه، اما اون چیزی که توی ذهن زن باشه و اولویت دسته چندم زن هم باشه، باز زن حس میکنه یه چیزی توی زندگیش کمه و همین جاست که اون ماده مرموز توی بدن زن که احتمالا توی فکر زن جادو کرده، شروع میکنه به وسوسه که چرا و چرا و چرا...
دوری متین هم برای من سخته و هم برای او. اون که جدا میشه دیوونه میشه و از فرط دوری شروع میکنه به بهونه گیری. بهونه هایی که مثل ویروس هستند. تا کنار هم هستیم اون ویروس ها مردن اما تا از هم دور میشیم اون ویروس های کشنده زنده میشن و میشن بلای جون زندگیمون. منم که حال و روز خوشی ندارم و حوصله ام سر میره و دستم به کاری نمیره و روزه هم پــــــــــــــــــــــــــــــــــدر منو به این شدت درآورده و گرما هم بیداد میکنه توی این برهوت، دیگه هیچ حالی نمیذاره برای کوچکترین جنبشی. با اینکه دو روز تعطیل دارم و متین نیست و می تونم به کلی کارهای عقب مونده برسم، باز دست و دلم نمیره. آخه تا وقتی هست کنارم همه کار میتونم بکنم. حالا این شرایط رو فکر کن و حال بد متین و حال تخمی تخیلی من هم از این طرف، ضرب کن تو هم ببین چه گندی ازش درمیاد. سردرد گهی دارم و حوصله خودمو ندارم.
دوری متین هم برای من سخته و هم برای او. اون که جدا میشه دیوونه میشه و از فرط دوری شروع میکنه به بهونه گیری. بهونه هایی که مثل ویروس هستند. تا کنار هم هستیم اون ویروس ها مردن اما تا از هم دور میشیم اون ویروس های کشنده زنده میشن و میشن بلای جون زندگیمون. منم که حال و روز خوشی ندارم و حوصله ام سر میره و دستم به کاری نمیره و روزه هم پــــــــــــــــــــــــــــــــــدر منو به این شدت درآورده و گرما هم بیداد میکنه توی این برهوت، دیگه هیچ حالی نمیذاره برای کوچکترین جنبشی. با اینکه دو روز تعطیل دارم و متین نیست و می تونم به کلی کارهای عقب مونده برسم، باز دست و دلم نمیره. آخه تا وقتی هست کنارم همه کار میتونم بکنم. حالا این شرایط رو فکر کن و حال بد متین و حال تخمی تخیلی من هم از این طرف، ضرب کن تو هم ببین چه گندی ازش درمیاد. سردرد گهی دارم و حوصله خودمو ندارم.
غرض از نوشتن این بود که همیشه پای یک زن در میان است و همیشه پای اون ماده بی پدر مادر. لعنت بر شر وسواس الخناس. بشمار
پ.ن:
این شعر مصداق زندگی ماست:
چو بیایی کشدم وصل، چو نیایی کشدم هجر
باید از عشق تو مردن، چه بیایی چه نیایی
زندگیمون آدمیزادی نیست. من موندم این وابستگی دوطرفه و خصوصا وابستگی کشنده متین از کجا اومده که بدون من هیچ کاری نمیکنه. با اینکه یه ایل و طایفه رو رهبری میکنه و همه ازش خط میخونن و مال همه رو کشیده. از دایی و خاله هاش گرفته و مامانی تا دخترخاله ها و برو تا بابا و مامانش. شاید هم یه ماده کشف نشده ای تو من هست که مثل مهره مار میمونه که در کنار هم قرار گرفتن با اون ماده زنونه متین، آتش به خرمنمون زده و کلا در تابستون و زمستون، در حرارت اون میسوزیم. خیلی خوشحال کنندست که انقدر با هم خوبیم، ولی واقعا عمرمون رو داره کم میکنه.
این شعر مصداق زندگی ماست:
چو بیایی کشدم وصل، چو نیایی کشدم هجر
باید از عشق تو مردن، چه بیایی چه نیایی
زندگیمون آدمیزادی نیست. من موندم این وابستگی دوطرفه و خصوصا وابستگی کشنده متین از کجا اومده که بدون من هیچ کاری نمیکنه. با اینکه یه ایل و طایفه رو رهبری میکنه و همه ازش خط میخونن و مال همه رو کشیده. از دایی و خاله هاش گرفته و مامانی تا دخترخاله ها و برو تا بابا و مامانش. شاید هم یه ماده کشف نشده ای تو من هست که مثل مهره مار میمونه که در کنار هم قرار گرفتن با اون ماده زنونه متین، آتش به خرمنمون زده و کلا در تابستون و زمستون، در حرارت اون میسوزیم. خیلی خوشحال کنندست که انقدر با هم خوبیم، ولی واقعا عمرمون رو داره کم میکنه.
- ۹۵/۰۴/۱۱