رسوایی ماندگار
پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ب.ظ
دعوامون شد
کرم از من بود
مامان اینجا بود و وحید علی رغم چشم و ابرو انداختن من حاضر نشد صداشو بیاره پایین
من گر گرفتم
بعد عروسی مون این دومین باره که مامان اینا مهمون منند
عصر خوابیده
پاشده
تعمیرات فلان رو انجام داده
من هم غذا بپز و نظلفت کن و ....
آخرش هم جلو مامان گفت فلان
از پله ها دویدم طبقه یک
من یکسال دارم زندگی میکنم و عملا یه سر سوزن نذاشتم کسی صدای دعوامون رو بشنوه
حالا جلو مامنان ؟؟
دوییدم پایین
کفش عزیز بیتا جلو در بود
عزیز خبرچینه
نرفتم تو
لباس از بند جمع کردم اومدم بالا
رسیدم تو خونه
منشی تلقفن گفت کالد فرام خونه بابا
پریدم
گوشی رو از دستش گرفتم
باباش بود
گفتم دست وحید درد نکنه
پذیرایی رو تموم کرد
سنگ تموم گذاشت
الان اومده
باقیشو بعدا
- ۹۵/۰۶/۲۵