خب بلاخره ما هم باید بریم
سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ق.ظ
روانپزشک.دیشب بعد ناراحتی سوپر احمقانه من ، رو بالا دراز کشیدم و تو ذهنم محاسبه کردم
پنجره آشپزخونه توری داره نمیشه
پنجره بالای شوفاژ هم نمیشه
پنجره آخری پذیرایی توری نداره میشه
ولی ارتفاع طبقه دوم نهایتا منجر به شکستگی شه
پشت بام
کلیدش
همه رو مرور کردم
و این یعنی بزرگترین الارم زندگی
۷:۲۰ بیدار شدم
وحید ماشین رو برد
زنگ زدم ۱۲۳
گفتم که یه دکتر خوب معرفی کنید احساس خطر میکنم
گفت کجایید؟
گفتم خونه.
گفت کی اونجاست؟
گفتم تنها
گفت خطر؟
گفتم خودم.
بعد خندید و گفت خیلی عالیه.شما سالمید.
بعد شماره داد.
زنگ زدم ااف.یه مشاور بود .تعریف میکرد ازش که مطب زده.
عصر
تا عصر دیره.
عصر باید برم.
- ۹۵/۰۷/۰۶