از صمیم قلب
من توی زندگی چندتا مرد را خیلی دوست دارم
اولیش مهدی عباسی است.آرزو میکنم خوب باشد.آرزو میکند همانقدر که من دوستش دارم همامقدر خوشبخت باشد.مهدی همکلاسی دمپایی پوش من بود که از بس کثیف بود کسی حاضر نبود دوستش باشد.سیاه برزنگی از باروس.دقیقا وسط در وسط جاده قیر به جهرم.روزی که جدا شدیم یک تکه قلب مرا برداشت گذاشت توی شلوار شیش جیبش و با بوی گلاب تند امام رضایی دور شد و بعدها فهمیدم ازدواج کرده و ارشد و توزیع کنسرو و .... حالا هرجا هست یک تکه از من پیشش مانده.
نفر بعدبا اختلاف فاحش موسی زنگنه است که داستان علاقه من به صدا و اشعارش تا ناکجا آباد رفته و خودش میداند چقدر اثر میگذارد روی من و توی اینستا که پیداش کردم و جواب منو داد و به من گفت مهربانو متین جان من فقط داشتم تو بغل وحید شلنگ تخته مینداختم.
بعد وحید گفت وقتی رضا قاسمی جواب منو داد همینجور شدم.
بعد دیگه کسی نیست.
نیست.
نیست.
بعد حجت اشرف زاده بود.
تا اینکه امروز از تهران اومدم و آرش بیات مرا خواست دنبال کند.واااای
اول گفتم فیکه
بعد دوباره فرستاد
بعد ناگهان دیدم خود ناکسشه.
و الان همت هر پنج ثانیه میگه خب چی میگه؟
و ما داریم چت میکنیم.
و عملا این دومین باریه که دارم با یه فرد که دلم راس راستی میخواست باهاش بحرفم میچتم.
خوبه
- ۹۵/۰۷/۰۹