از گندمزار ما ،
يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۸ ق.ظ
مشتی کاه میماند برای بادها.
دیشب وقتی حالم خیلی خوب نبود و داشتم مشت میکوبیدم به سینه ی وحید
گفتم وحیییید تو تصور کن رو یه توپ معلق اونم بین میلیردها توپ دیگه آویزون و خاک به سر چه میکنیم؟ اگه یه روز چسبش تموم شه هر کدوم یه ور پرت میشیم و رندم جو هر کره ای ما رو جذب میکنه من میشم ساکن f5673 و تو همینجور به راهت ادامه میدی
حالا اون به کنار که ما اینجا چه میکنیم؟
بعد مرگ ما اونجا چه میکنیم؟
کلا ما هرجا چه میکنیم؟
بعد خودم هنگ کردم و اشکم اومد و خوابم برد
- ۹۵/۰۷/۱۸