سفر مردان خاکستری
يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ق.ظ
این پست رو باید دیشب میذاشتم. وقتی داغ داغ بود. وقتی کلی چیز دست به دست هم داده بود تا دوباره برم تو خاطرات. "امیر شهاب رضویان"، "مینای شهر خاموش"، "آپارات بی بی سی فارسی" و همون قصه مینای شهر خاموش. از پدر امیرشهاب رضویان، از زیبایی بیرجند، از "رابعه" و دوتار بازیگری که امروز فهمیدم نویسنده و انسان بزرگی هم بوده، از "رضا خمسه ای" که آخرین نسل از خیمه شب بازان ایران بوده و این هنر هم مثل نقاشی قهوه خونه منقرض شد و فقط نقل قول هاش مونده. از شرم دوست که به دوست خودش نمیتونه بگه چقدر خاطر خواهرش رو میخواد...
اتفاقی چشمم خورد به اینکه ساعت 9 شب آپارات داره. من و متین که پنج و نیم صبح از رشت حرکت کرده بودیم و یازده و نیم سمنان رسیده بودیم و کلی هم خواب داشتیم، نشستیم به دیدن فیلم. متین حالش اصلا خوب نبود و رفت خوابید، دلم براش میسوخت، هم میخواستم فیلم ببینم و هم کنارش باشم. بالاخره از پیشش اومدم و فیلم رو تا انتها دیدم. اون روز سه تا سیگار کشیده بودم. متین ناراحت بود که چرا سیگار کشیدنم زیاد شده، خواب که بود، بعد تموم شدن فیلم یه سیگار کشیدم که شاید بگم تموم دودش رو تو سینه هام حبس کردم، مثل همون شبی که متین و خونوادش داشتن میومدن سمنان و من توی فیسبوک با "رضا قاسمی" حرف زده بودم، اخه رمان "چاه بابل" رو تموم کرده بودم و خیره به دوردست های کویر، براش نوشتم و سیگار کشیدم و منتظر متین بودم.
بعد رفتم توی اتاق مطالعه و کاغذ و قلم رو برداشتم که بعد مدت های مدید، چیزی از ته ته دلم بنویسم. اومدم که به متین سر بزنم که بیدار شد و نشد بنویسم توی اون کاغذها. حس دیشبم انقدر خصوصی بود که دلم نیومد اینجا بنویسم، اما که الان از اون حال دور شدم، دیدم باید مثل اسناد چند ده ساله بنویسمشون و نوشتمشون. چقدر دلم برای متین رفت، خصوصا اینکه حالش خیلی بد بود و تب شدیدی داشت. بغلش کردم و بوسیدمش و آروم کنار هم خوابیدیم.
پ.ن:
اسم اون فیلم، "سفر مردان خاکستری" بود.
پ.ن:
اسم اون فیلم، "سفر مردان خاکستری" بود.
- ۹۵/۰۷/۲۵