مرگ از هاری
بعد اینکه پیشول گازم گرفت و داغون شدم
پروسه ی کزاز شروع شد
و لاجرم سرم کزاز خریدم و القصه
جمعه به بیخیالی گذشت
شنبه از اورژانس پرسیدم و گفت هاری زدی و گفتم نه
بزاقم خیلی شده، گلو درد دارم و کلا هاری از نظر روانی روم سواره
دیشب و پریشب با تب خوابیدم و درد واکسنهای بازو داغونم کرد
سه قطره اشک
دیشب چرخهیدم طرف وحید و داشتم تو تاریکی out line چهره شو تماشا مسکزردم که ( الان گیج ویجی ام نمیتونم خوب تایپ کنم) اشکام اومدن
هیچ کس دوس نداره از هاری بمیره
بخصوص اینکه دیروز هزار بار هزار نفر به من تلفن کردند و گفتند مجبورند گزارش بدن به نیرو انتظلمی و پزشک قانونی و ...
چون هاری انسان منجر به مخاطرات اجتماعی میشه
من هم تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که همش به خوذدم میگم اولین واکنش عصبی غیر مترقبه که ازم سر زد فقط زنگ بزنم ۱۱۵
داشتم میگفتم
خطوط چهره ی وحید و تو تاریکیدنبال میکردم
و حس کردم اگر ده تا پانزده روز دیگه قراره بمیرم چیبزی نیست که منو به دنیا وصل کنه و عملا راضی ام
بعد گفتم خب وحید چی؟
بعد بهش گفتم وحید من نمیتونم بمونم، تو هم زود بیا
بعد بغلم کرد
خیلی سفت تر از حذ نرمال
دنیا کش اومد
کاملا محاط شده
اولین باری بود که بغلم کرد جوری که نصف بدنم تو دنده ها و بازو و شکمش ذوب شد
بعد گفت من چی؟ من نمیتونم باعث موندنت بشم؟
مثل کسی که چیزی نداره راحت گفتم نه.
گفت بالشت خیسه و میرم رو بالش خودم
اون موقع فهمیدم که یه چیزی دارم که بحخوام واسش زنده بمونم.
چیزی نگفتیم.
پشت کرد.
بغلش کردم.
گفت تب داری که.
دستشو سفت گرفتم.تو دلم گفتم وحید نکنه زود بمیرم.من میخوام کار کنم ، دفتر بیمه، دانشگاه، کار تو، زندگی، قونیه ، آگرا، و هزار جایب که باید بریم و هزار کار کهانجام بذیم.
بعد صدای اولین خرپفش اومد.
خیالم راحتذ شد.رو به سقف برگشتم.
پاهامو از پتو گذاشتم بیرون که یه کم حرارتم بپره
چشسامو بستم و مرگ بازی کردم
صبح تا تخت تکون خورد بیدار شدم
گفتم کاپشنت چروکه بذار اتو کنمش و لبتاس گرم بپوش
واضح یادمه، گفتم شرمندتم که من خوابم و تو باید بری سرکار
چند بار بلند گفتم شرمندتم که بوضشوح صدام تا آشپزخونه پیچید
بعد ب خودم گفتم تو یه کاپشن واسه اتو کردن داری، پس هنوز وقت مرگ نیست.
- ۹۵/۰۷/۲۵