خب خیالم راحته که گشادتر
از این حرفهاست که ککش بگزه و بیاد اینجا اینا رو بخونه.
تنها دلیلی که اینجا مینویسم نداشتن بچه است.
زنی که قرار نیست روزی مادر باشه باید از الان فکر گذران روزهای پیریش باشه.
مینویسم که یه روز تو سن شصت و پنج سالگی بشینم راحت بخونمشون و به احوالات سراپا جهالت سی سالگی بخندم.
آدم از یک جایی میرود توی خودش
بعد میگوید همه چیز از دور قشنگ است
وقتی تنها ماند
وقتی سرش در فاصله ی نیم متری اش بود و ذهنش آنورتر از اورانوس
تعداد لولاهای کمد دیواری را با رنگ و لعاب و پریدگی حفظ بود
اون وقت است که آدم درپوش چشمی شهر فرنگش را سفت و محکم میگذارد روی ویزور
خاک روی لباسش را میتکاند
میفهمد که شهر فرنگش برای خودش معنامند است و لاغیر
آنوقت میرود فلافل فروشی میزند
دفتر بیمه میزند
آزمون استخدامی شرکت میکند و الخ
تا شهر فرنگ جدیدی بسازد؟ نه
تا اصالت شهر فرنگ خودش را فراموش کند
تا کمتر درد بکشد
تا کمتر منتظر مشتری باشد
تا مشتری بعد تماشا پولش را پس نگیرد
دقیقا کاری که من امشب میکنم
حالا ببین
- ۹۵/۰۸/۰۷