تعطیلی که رفتیم سر کار
سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۲۱ ب.ظ
امروز که از طرف دولت به مناسبت درگذشت هاشمی رفسنجانی تعطیل عمومی اعلام شده بود، به زور کارخونه فخیمه آریاترانسفو، رفتم سر کار. صبح هیشکی توی خیابونا نبود. چون میدونستم چی کار باید بکنم، وقتم خیلی خوب گذشت. ساعت 6 عصر مثل همیشه رسیدم خونه. متین رفته بود خانه سالمندان و بعد اومدنش از اون خانمی که گفت توی بمباران حلبچه بوده و زنده مونده. دیروز آقامازیار به متین زنگ زد و خبرهای خوشی داد. امیدوارم ختم به خیر بشه و برای همه این خبرهای خوش باشه. الان من روی میز ناهارخوری مشغول تایپ هستم و متین و مهمونمون عارف توی آشپزخونه حرف میزنن. عارف پسر پسرعموی باجناق منه و از بچه های نیک روزگار که ترم اول دانشگاه سمنانه. دارم فکر میکنم ما اصلا نمیتونیم بدون مهمون باشیم. متین مشغول درست کردن سالاد الویه است و من منتظرم زودتر آماده بشه تا دلی از عزا در بیارم. ضمنا دیشب بعد مدت ها با متین رفتیم آیس پک خوردیم، اونم ساعت یک بامداد.
آهااااان یادم اومد. یه سوژه ای توی زندگیم پیدا شده جدیدا به اسم دکتر امیرعباس علی زمانی. من روانــــــــــــــیِ این آدمم. به یمن برنامه "چشم شب روشن" با این بشر آشنا شدم. یعنی وقتی حرف میزنه من عین مجسمه میشینم و حرفاشو گوش میدم. یه دلیل اساسی که ازش خوشم میاد اینه که اهل چرداول ایلامه از هر دری حرف میاره و میگه. خصوصا از مولانا و قرآن و چقدر دیوونه و شیفته مولاناست. راضیم ازش.
ضمنا یکی از افراد توی اینستاگرام من نویسنده است و اهل سنگسر. جالب برام اینه که یه کتاب در مورد توده ای ها نوشته به اسم "اپرای مردان سیبیل استالینی" و یادی از ابتهاج و مرتضی کیوان و پوری سلطانی کرده و مهم تر اینکه دیدارهایی با دو تن از فرماندهان تکاوران خرمشهر داشته. عکس ناخدا هوشنگ صمدی و ناخدا سلیمان محبوبی رو گذاشته بود. دو سه شب قبل بهش پیام دادم ببینم امکانش هست برم دیدن ناخدا صمدی. هنوز که جواب نداده. منتظر خبرم.
از خدا میخوام یه وقتی گیر بیاد برم خواف استان خراسان برای دیدن استاد عثمان محمدپرست که از اون شب یلدا که اومد توی برنامه چشم شب روشن و متین اون برنامه رو دید، انداخته تو سرم که برم دیدن این موجود ناب. از خدا میخوام که زودتر چنین دیداری صورت بگیره.
- ۹۵/۱۰/۲۱