خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سال جدید

چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ق.ظ

سال 95 هم تموم شد و سال 96 هم تحویل شد و روز اولش هم تموم شد و یک قدم دیگه به مرگ نزدیکتر شدیم. الان رشت هستیم، توی اتاق مجردی های متین که هر وقت میاییم رشت، توی همین اتاق رخت اقامت می افکنیم و همین جا میخوابیم. متین داره با چرخ خیاطی کار مکینه. پدر متین با خوشنویسی سرگرمه و مادر متین هم توی آشپزخونه.
از امسال سعی کردم دوباره یه سری قول به خودم بدم، تا چه حد از عهده اونا بربیام، خدا داند، ولی خودم بسیار امیدوارم، البته اول از همه لطف خدا باید باشه که انشاالله هست.
خواهرخانوم و باجناق هم نیم ساعتی میشه که رفتند و منم پای لپ تاپ مشغول تایپ، روی همون کاناپه ای که مادربزرگ متین روش می نشست و اولین بار روی همین کاناپه عکسش رو دیدم. یادش بخیر، سال 95 از پیش ما رفت. روحش شاد.
ما سه شنبه 24 اسفند 95 حدود ساعت 19 شب به سمت رشت حرکت کردیم. خدا رو شکر جاده عالی بود و ترافیکی سر راهمون نبود و خیلی خوب رسیدیم به رشت. بابای متین از رسیدنمون خبر نداشت و وقتی از خواب بیدار شد و ما رو دید، شوکه شد.
دندون متین همون ابتدای سفر شکست و شانس آوردیم که روز چهارشنبه 25 اسفند تونستیم بریم دندونپزشک متین و دندون رو درست کنیم.
روزهای دیگه به تمیزی خونه و دور زدن توی رشت و حرف زدن با بابا و خرید موبایل برای متین گذشت. 
سال تحویل رو با خونواده متین و دایی متین و دخترعموی متین بودیم. دو ساله که سال تحویل سمنان نیستم و دو ساله که سفره هفت سین نمیندازم. امیدوارم برای من و متین سال خوبی باشه.
سال 95 شاید پربارترین و مهم ترین سال زندگی مشترک و شاید کل زندگی من بود. اتفاقات بسیار مهمی افتاد که انجا اونا رو می نویسم:
1- قبولی در آزمون نظام مهندسی که شده برام مثل یه کابوس شده بود
2- قبولی توی آزمون استخدامی و انتقال از آریاترانسفو به برق منطقه ای
3- فوت مامانی افسر
4- سفر ترکیه به شهرهای استانبول و قونیه
5- عقد امیر
6- پارکت خونه، رنگ اتاق ها و موکت کف
و ....
اینا شاید پررنگ ترین وقایع امسال بودن و شاید خیلی چیزای دیگه که من یادم نمیاد.
همین الان پدرزن گرامی و عزیزتر از جان و مراد من، برام چایی آورد. متین گفت چه شانسی دارم که پدر زنم برام چایی میاره.
سال 95 خیلی خوب بود برام، بیشتر از همه برای همون دو تا قبولی آزمون ها که خیلی شرایط زندگیم رو به سامان تر کرد. 
امروز رفتیم دیدن پدربزرگ و مادربزرگ متین و عموها و عمه متین و چقدر خوش گذشت. ناهار خونه خاله متین بودیم و با نامزد دخترخاله متین هم آشنا شدیم. 
رشت یه شهر تموم نشدنیه و آدم نمیتونه ازش دل بکنه، امیدوارم یه روزی با متین بیاییم رشت، اگه هم شد با قناری و همسرش، تا چه پیش آید. 
  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی