این اواخر خیلی
زن شده ام.مثلا جیغ میکشم که سیگار نکش.تا بکش ولی توی ریه نکش.یا شبها ازش میپرسم نهار چی بپزم و وقتی بعد از ظهر میروم دنبالش میگم نهار فلان چیز را پختم که ذوق کند.شام میپزم.امشب لقمه پیچیدم فردا ببرد . صدای خرخر یا سنگینی تنه اش را که بی حساب جفتک می اندازد و غلت میزنم خیلی راحت میپذیرم.بوی تنش را هم همینطور.
سیگار برداشته بودم و رفتم توی فکر.کرج بودم.تشک سوخت.قبلتر هم خونی شده بود.جان کندم تشک را پشت و رو کردم.نباید میدیدند.دونفره بود و حتما بعد از آمدن ملحفه های مرا عوض میکردند.
بعد فقط روی سرامیک میکشیدم.حتی علف را هم توی اتاق نمیبردم.یعنی جز گوشی هیچ چیز را روی تخت نمیبردم.چشمم ترسیده بود.یکبار حوله را انداختم روی بدن خشک کن، به حال نبودم، آتش گرفت.من حوله ی آتش گرفته را بردم تو لباسشویی چپاندم.هنوز لاستیک دور ماشین دوده گرفته.کاشکی وقتی آمدند نبینند.
حالا چرا تند تند اینها را نوشتم، انگار یک تکه از مغزم تازه خون دیده تازه دارد یک چیزهایی یادش می آید.سربرگ زرد ایرانسل، برای فید کردن دستور شارپنینگ را با alt یا نمیدانم چی بگیر، جاستیفایینگ با زنجیر باشد، افتر افکت برای تری دی است ولی روی فتوشاپ هم جواب میدهد.فونت نستعلیق را باید توی فلان تایپ کنی، پی دی افش را insert as pic بیاوری توی پنجره.
بعد من طرح میزدم.از فتوشاپ چیزی یادم نمانده، اگر هم مانده باشد نمیخواهم بدانم، فتوشاپ یعنی سربرگ زرد ایرانسل، یعنی طرح علی کریمی اسپری پرسپولیس،پک عیدانه ی سامسونگ با یک عالمه روبان قرمز فوق احمقانه.
من امشب یک چیزی خواندم، خیلی چیزها یادم آمد.
این عوضی ها هم گم بشوند بروند پیش فتوشات.من هرچی بلد نباشم undo بلدم.
- ۹۶/۰۱/۱۷