طاهر و میترا
يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ق.ظ
دیشب طاهر و میترا اومدن خونمون. درسته حدود یه ساعت و خورده ای از زمان موعود دیرتر اومدن، ولی شب به یاد موندنی ای شد. باربد رو خواب کردن و تنها اومده بودن. از هر دری حرف زدیم تا اینکه رسیدیم به حرف زندگی خودمون. متین یه چیزی می گفت، بعد می دیدی همون ماجرا رو میترا تعریف میکنه. بعد من یه چیزی می گفتم که طاهر یه ماجرایی شبیه اون می گفت. از بس خندیدم از دست طاهر که حد نداشت. با اینکه عصر از سفر شمال اومده بودیم و صبح باید می رفتم سر کار، ولی دلم نمی اومد از خونمون برن. اونا هم مطمئنم بهشون خوش گذشته بود که تا اون موقع نشستن پیش ما. شب خوبی بود و به یادگار نوشتم تا بماند تا بعدها به یادش بیفتیم و ...
- ۹۶/۰۴/۱۱