من و متین
پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ
کم با هم دعوا نمی کنیم. آخریش همین دیشب بود. این پنج شنبه هم مثل پنج شنبه های گذشته باید میرفتم سر کار. تموم هوش و حواسم به متین بود (دقیقا همین الان بابای متین زنگ زد و اطلاع داد که متین رسیده به ویلایی که میخواستن برن). با اینکه سه ساله که همدیگه رو میشناسیم، هنوز که هنوزه دعوا میکنیم. دعوامون هم دقیقا وقتی شروع میشه که یکی به اون یکی کم توجهی میکنه و بعدش هیچ کدوممون کوتاه نمیاییم. امروز قرار بود و امین متین رو ببریم تهران که از اونجا بره رشت. بعد خبردار شدم که خانوم صبح با مارشال رفته ترمینال و رفته تهران.
حالا عدل کار ما توی پست تموم نمیشد. از اولش دیگه هیچ حالی برام نموند و دلم نمیخواست به کارها دل بدم و فقط وقت گذروندم تا وقت تموم بشه و بیام خونه. ساعت 5 عصر رسیدم خونه و خسته و مونده. الان هم خونه تنهام. عصر هم خوابم نمی اومد و تا الان نخوابیدم و خستگی داره منو میکشه. دیوارهای خونه لعنتی هم داره منو میخوره. خونه ای که هی دم میکنه و انگار قرار نیست این تابستون لعنتی تموم بشه. کولر رو خاموش میکنم گرم میشه و روشن میکنم، از سرماش لرز میکنم. رفتم مغازه صالح و 8 تا بستنی لیوانی و 6 تا بستنی کیم خریدم سرجمع به مبلغ 7000 تومن و اومدم خونه. یه کیم و یه لیوانی رو خوردم و نشستم. حس و حال که نمونده از خستگی. باید این هفته برم سراغ کارها تا ببینم چی میشه. از امیر هم بابت مراسم فرداشب خبری نشد. این بشر آدم بشو نیست.
- ۹۶/۰۶/۰۹