مارکوپولو بازی
دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۵۵ ب.ظ
مثل همیشه سخنم رو با دور تند بودن دور زندگی آغاز میکنم (یاد انشای دوران ابتدایی افتادم که 75% بچه ها انشاشون اینجوری شروع میشد : به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. چه دورانی بود. واقعا یادش بخیر). رفتم رشت و متین رو آوردم. این سفر هم روی دور تند بود. انگار هر چی جلوتر "هم" میریم تند تر میشه (یادش بخیر، قبلاها "هم" که می نوشتم از کلمه "هم" زیاد استفاده می کردم). من هر دفعه که متین میره میگم بشینم به کارام برسم، اما لامصب نمیدونم مهره مار داره چی داره که تا میره، نه به کارام میرسم و نه دست و دلم به کاری میره. الان "هم" رفته بیرون و قراره یه کار جدید توی تدریسش شروع بشه. این چند روز خیلی حالم خوبه با اینکه به غایت خسته شدم. بامداد شنبه ساعت 5 صبح بعد ترافیک جانفرسای رشت برگشتیم و من حدود 5:30 خوابیدم و ساعت 7 صبح سر کار بودم و تا رسیدم رفتیم دامغان. خدا رو شکر که متین هست همه جور سختی رو میتونم تحمل کنم. امشب قرار بود بریم آراد رو ببینیم که بابابزرگ آراد حالش مساعد نیست و نمیتونیم بریم دیدنش. برای آخر هفته هم قرار گذاشتم با یاسر که بریم خونشون و به کارامون برسیم. راستی این برج بدجوری مارکوپولو شدم. همش اینور و اونور بودم. مثال جالب غیر کاریش این بود که چهارشنبه گذشته رفتم شاهرود، بعد برگشتم و رفتم رشت و تا از رشت اومدم رفتم دامغان. تا آخر هفته هم 3 بار دیگه باید برم اینور اونور. دو بار شاهرود که فردا و پس فرداست و پنج شنبه "هم" گرمساریم.
پ.ن:
چه میکنه این "هم" در نوشته های من.
- ۹۶/۰۶/۲۰