یک نامه به وحید
من میدانم که حوصله ت را سر میبرم
بچه ی هشت ساله ای هستم زالو صفت
میپیچم به دست و پات
بالا پایین میکنم
به ندرت فاصله ام از تو یک متر بیشتر میشود
به ندرت اجازه داری کتاب بخوانی
هرگز نرفتی بیرون بی من
هرگز خونه ی کسی نرفتی بی من، جز اون شب که پریسا اینا بودن رفتی خونه ی امین
میدونم چقد تلاش میکنی
قبلا کشاورزی و الان اساسه رو تحمل میکنی که زندگی منو بسازی
اخلاق و قیافه ی کریه منو تحمل میکنی
تا حد جنون زر میزنم و لبخند میزنی
خیلی وقته فیلم ندیدی
بیرون نرفتی
خلوت نکردی
تنها نموندی
فکر و خیال نکردی
همیشه مزاحمت من بوده و بس
همیشه مثل طفیلی دور و برت چرخیدم و زمان طلاییت رو هدر دادم
گاهی با حرفهای ناچیز
گاهی با وعده های دور و دراز
گاهی با خاطرات تکراری
گاهی با گله و گریه
بهرحال هر رووووووووز یه تاپیک مزخرف دارم که اعصابتو ساییده کنم
من خجالت میکشم از اینهمه سربار بودن
ولی به شرفی که تو یادم دادی قسم
تا آخر دنیا چنان پشتیبان تو ام که آب تو دلت تکون نخوره
در دارایی و نداری
در سلامت و بیماری
در شادی و غم
مردونه رو من حساب کن آقایی
متین فداته
حیووون بهمن باید بریما.من حساب کردم.میشه.
- ۹۶/۰۹/۰۳